کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیعت
/bey'at/
معنی
۱. عهدوپیمان.
۲. پیمان دوستی و وفاداری.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] پیمان اطاعت که مسلمانان با خلیفه میبستند و دست در دست او میگذاشتند و اطاعت خود را اظهار میداشتند.
〈 بیعت شکستن: (مصدر لازم) شکستن عهدوپیمان دوستی و وفاداری.
〈 بیعت کردن (بستن): (مصدر لازم) عهد بستن.
〈 بیعت گرفتن (ستاندن): (مصدر لازم) [قدیمی] عهدوپیمان دوستی از کسی گرفتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیمان، عهد، معاهده، میثاق
۲. پیمان بستن، عهد بستن
فعل
بن گذشته: بیعت کرد
بن حال: بیعت کن
دیکشنری
allegiance, covenant, faith
-
جستوجوی دقیق
-
بیعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیمان، عهد، معاهده، میثاق ۲. پیمان بستن، عهد بستن
-
بیعت
واژگان مترادف و متضاد
دیر، کنشت، کنیه، معبد(یهود و نصارا)
-
بیعت
فرهنگ فارسی معین
(بِ عَ) [ ع . بیعة ] 1 - (مص ل .) پیمان بستن . 2 - (اِ.) عهد، پیمان . 3 - (اِ.) معبد یهود و نصاری ؛ ج . بیعات .
-
بیعت
لغتنامه دهخدا
بیعت . [ ب َ / ب ِ ع َ ] (از ع ، اِ، اِمص ) (مأخوذ از بیعة تازی ) عهدو پیمان . (ناظم الاطباء). فرمانبرداری کردن و عهد و پیمان و اخلاص خود را در دوستی فروختن و مرید شدن . (غیاث اللغات ). شناختن امارت یا خلافت یا پادشاهی کسی . (یادداشت مؤلف ). پیمان ...
-
بیعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَِیعة] bey'at ۱. عهدوپیمان.۲. پیمان دوستی و وفاداری.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] پیمان اطاعت که مسلمانان با خلیفه میبستند و دست در دست او میگذاشتند و اطاعت خود را اظهار میداشتند.〈 بیعت شکستن: (مصدر لازم) شکستن عهدوپیمان دوستی و وفا...
-
بیعت
دیکشنری فارسی به عربی
ولاء
-
واژههای مشابه
-
بیعت شکستن
واژگان مترادف و متضاد
پیمانشکستن، نقضعهد کردن، پیمانشکنی کردن
-
بیعت شکستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شِ کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیمان شکستن ، بر هم زدن قرارداد.
-
بیعت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) عهد و پیمان از کسی گرفتن .
-
بیعت بستن
لغتنامه دهخدا
بیعت بستن .[ ب َ / ب ِ ع َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بیعت کردن . بیعت رفتن . عهد و پیمان و سازش و موافقت کردن . (آنندراج ) : صمصام الدوله را از قلعه بیرون آوردند و برامارت او بیعت بستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287).بسته با کلک او قضا بیعت گفته با رای او ق...
-
بیعت رفتن
لغتنامه دهخدا
بیعت رفتن . [ ب َ / ب ِ ع َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بسته شدن بیعت . بیعت بستن و بیعت کردن . (آنندراج ) : نسبتی دارد همانا زلف او با چشم من بیعتی رفته ست گویا هر دو را با یکدگر.معزی نیشابوری .
-
بیعت شکستن
لغتنامه دهخدا
بیعت شکستن . [ ب َ / ب ِ ع َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) نقض کردن بیعت . برگشتن از بیعت : از ملکان ، عهد تو هرکه شکست از نخست مذهب باطل گرفت بیعت داور شکست .انوری .
-
بیعت قوبا
لغتنامه دهخدا
بیعت قوبا. [ ] (اِخ ) بعقوبا. بعقوبة. بنا به گفته ٔ حمداﷲ مستوفی این شهر را دختری ازتخم کسری «قوبا» نام ساخت و «بیعت قوبا» خواند. بمرور زمان بعقوبا شد. (نزهةالقلوب ص 42). رجوع به بعقوبا و بعقوبة و ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 68 شود.
-
بیعت کردن
لغتنامه دهخدا
بیعت کردن . [ ب َ / ب ِ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با کسی عهد کردن و دست دادن . (ناظم الاطباء). دست دادن بعلامت اطاعت . (یادداشت مؤلف ) : از ایران بر او کرد بیعت سپاه درم داد یکساله از گنج شاه . فردوسی .چون این بیعت بکردم با من [ طاهر ] صد هزار سوار و ...