کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیضتین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیضتین
/beyzateyn/
معنی
= بیضه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیضتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَیضتَین، تثنیۀ بَیضَة] (زیستشناسی) [قدیمی] beyzateyn = بیضه
-
بیضتین
لغتنامه دهخدا
بیضتین . [ ب َض َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ بیضة (در حالت نصبی و جری ). دو خایه . دو تخم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیضة شود. || خصیتین . انثیین . تخمگان . هر دو خایه .دو خایه ٔ مرد. دو گند. حسکلتان . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
خایه کندن
لغتنامه دهخدا
خایه کندن . [ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخته کردن . بیضتین کسی را درآوردن . تخم کسی را در آوردن . جِباب .
-
خصیتین
لغتنامه دهخدا
خصیتین . [ خ ُ ی َ ت َ ] (ع اِ) دو خایه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) . بیضتین . تخمگان . دوگند. انثیین . خلنتان . (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه تثنیه خصیة است در حالت نصبی و جری .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علویه ٔ سیستانی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بریح و هم ملقب بجراب الدولة. وی طنبوری و بذله گو و ظریف و خوش دعابه است و به ایام مقتدر عباسی میزیست و ادراک دولت بنی بویه کرد و چون دیالمه بالقاب مختوم بدولة مباهات میکردند...
-
کیس
لغتنامه دهخدا
کیس . (ع اِ) کیسه ٔ سیم و زر، لأنه یجمعها. ج ، اکیاس ، کیَسة. (منتهی الارب ). کیسه ٔ سیم و زرو توبره و خریطه . (آنندراج ). به عربی توبره و خریطه را خوانند. (برهان ). کیسه ای که در آن درم و دینار ریزند. (ناظم الاطباء). آنچه در آن درهم و دینار و مروار...
-
خایه
لغتنامه دهخدا
خایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) خصیه ٔ انسان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار). گند. جند. تخم . بیضه . دنبلان ، طملان : بلیف خرما پیچیده بینمت همه تن فشرده خایه به انبر بریده کیربگاز. منجیک .عجب آید مرا ز تو که همی چون کشی آن ک...
-
بیضة
لغتنامه دهخدا
بیضة. [ ب َ ض َ ] (ع اِ) تخم مرغ . ج ، بیض ، بیوض ، بیضات . (منتهی الارب ). یکی بیض . تخم پرنده و جز آن . (از اقرب الموارد). تخم مرغ . خاگ . مرغانه . چوزی . تخم (از مرغ و مرد). (یادداشت مؤلف ).- بیضةالدیک ؛ تخم خروس ، گویند بمعنی بیضةالعقر است چه ت...