کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیش بالیغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بیش بهار
لغتنامه دهخدا
بیش بهار. [ بی ب َ ] (اِ مرکب ) رستنیی باشد که آنرا در گیلان همیشه جوان خوانند. برگ آن از برگ زیتون بزرگتر است و پیوسته سبز می باشد و هرگز خشک نمی شود و برگ نمی ریزد و رنگرزان برگ آنرا بجهت رنگ سبز بکار برند و آنرا به عربی حی العالم خوانندو بعضی گوین...
-
بیش بهایی
لغتنامه دهخدا
بیش بهایی . [ بی ب َ ] (حامص مرکب ) پرارزشی . گرانبهایی . قیمتی بودن .
-
بیش بین
لغتنامه دهخدا
بیش بین . (نف مرکب ) بسیاربین . تیزبین . دوربین . که بسیار بیند. که دور بیند : بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب راهوار ایدون چو کبک وراسترو همچون کلنگ .منوچهری .
-
بیش خوار
لغتنامه دهخدا
بیش خوار. [ خوا/خا ] (نف مرکب )اکول . گلوبنده . پرخوار. مقابل اندک خور : من از تو بهمت توانگرترم که تو بیش خواری من اندک خورم .نظامی .
-
بیش خواری
لغتنامه دهخدا
بیش خواری . [ خوا/خا ] (حامص مرکب ) عمل بیش خوار. گلوبندگی . اکولی : عجب نیست گر جانْت خوار است و حیران چو تن مست و خفته ست از بیش خواری .ناصرخسرو.
-
بیش خور
لغتنامه دهخدا
بیش خور. [ خوَرْ/خُرْ ] (نف مرکب ) بسیارخوار. اکول . شکمباره .
-
بیش خورد
لغتنامه دهخدا
بیش خورد. [ خوَرْدْ/خُرْدْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) خوردن بسیار. بسیارخواری . (یادداشت مؤلف ) : چنین داد پاسخ که از بیش خوردمگر آرزو بازگردد بدرد. فردوسی . || (نف مرکب ) پرخور و شکم پرست . (شرفنامه چ وحید ص 209) : که ایرانی از رومی بیش خورد.نظا...
-
بیش دان
لغتنامه دهخدا
بیش دان . (نف مرکب ) بسیاردان . علامه : شنیدم ز دانش پژوهان درست که تیر و کمان او نهاد از نخست هم از نامه ٔ بیش دانان سخن شنیدم که جم ساخت هر دو ز بن .اسدی .
-
بیش دانی
لغتنامه دهخدا
بیش دانی . (حامص مرکب ) بسیاردانی : بیشیت هست بیش دانی بادوز همه بیش زندگانی باد.نظامی .
-
بیش زور
لغتنامه دهخدا
بیش زور. (ص مرکب ) بسیارزور. بنیرو. قوی . با قوت بسیار : جوانی ببدرقه همراه من بود سپرباز چرخ انداز سلحشور و بیش زور که به ده مرد توانا کمان او را بزه کردندی . (گلستان ).
-
بیش ستان
لغتنامه دهخدا
بیش ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) بسیارگیرنده .
-
بیش ستانی
لغتنامه دهخدا
بیش ستانی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل بیش ستان . اخذ بیش از حد : با تو نمایند نهانیت راکم دهی و بیش ستانیت را.نظامی .
-
بیش فروش
لغتنامه دهخدا
بیش فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) گرانفروش . (ناظم الاطباء). مقابل ارزان فروش . || پاک فروش . (آنندراج ).
-
بیش قیمت
لغتنامه دهخدا
بیش قیمت . [ م َ ] (ص مرکب ) بیش بها. پرقیمت . گرانبها. (ناظم الاطباء). مقابل ارزان قیمت .
-
بیش کین
لغتنامه دهخدا
بیش کین . (ص مرکب ) بسیارکینه . سخت کینه توز. سخت کینه ور. که کینه بسیار دارد : چرا بیش کین خواند او را سپهرکه هست از دگر خسروان بیش مهر. نظامی .بداندیش کم مهر و او بیش کین .نظامی .