کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیشبَست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بست
لغتنامه دهخدا
بست . [ ب ُ ] (اِخ ) نام قلعه ای است مشهور. (برهان ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). قلعه ای است به حدود افغانستان . رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب صص 369 - 368 و بعد شود.
-
بست
لغتنامه دهخدا
بست . [ ب ُ ](اِخ ) بشت . از بلوک نیشابور است . مرحوم قزوینی در تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 30 درباره ٔ کلمه ٔ دوغ آباد می نویسد: قصبه ای است از محال نیشابور، در کتب جغرافیای عرب یافت نشد ولی در دمیةالقصر در طبقات شعراء نواحی نیشابور در ترجمه ٔ ابومحم...
-
بُسَّتِ
فرهنگ واژگان قرآن
کوبيده وخورد شد مثل آرد
-
بست
دیکشنری فارسی به عربی
سحابة , طوق , مفک ، اِخْتَتَم
-
بست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: darešbast طاری: darešbas(s) طامه ای: dareybas(s) طرقی: derešbas(s) کشه ای: derešbas(s) نطنزی: darešbas(s)
-
بست
واژهنامه آزاد
(زابلی) (best) ایست! وایستا.
-
بست
واژهنامه آزاد
فعل اسنادی را گوییم. نمونه:نهاد و گزارا و بست همان مسند و مسندالیه و فعل اسنادی هستند.
-
بیش
واژگان مترادف و متضاد
افزون، بسیار، زیاد، غالب، متجاوز ≠ کم
-
بیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [پهلوی: vēš] biš افزونتر؛ بسیارتر؛ فراوانتر.
-
بیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bēš] (زیستشناسی) biš گیاهی بسیارسمّی با برگهایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غدهای سفت که اندرون آن سیاه است؛ هلاهل؛ اجلگیاه.
-
بیش
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ق .) افزون ، زیاد.
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (اِ) نام بیخی است مهلک و کشنده شبیه به ماه پروین . گویند هر دو از یک جا رویند. (برهان ) (از انجمن آرا). بیخ گیاهی است بغایت زهر قاتل . (رشیدی ). گیاهی سمی و مهلک و شبیه به گیاه زنجبیل که در هندوستان روید. (ناظم الاطباء). گیاهی باشد چون زنجبیل د...
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (اِخ ) وادی است شیرناک در راه یمامه . بیشة و بِئْشة مثله . (منتهی الارب ). از نواحی یمن است و دره ای است که در آن شهری بنا گردیده که آن را ابوتراب میگفتند. (از معجم البلدان ).
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (ص ، ق ) زیادتی و افزونی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیادت . زیاده . بَس . بسیار. افزون . فزون . علاوه .مقابل کم . وَس . کثیر. (یادداشت مؤلف ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی .پس بیش مشنوان سخن باطل کسی کز شارس...
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (ع اِ) نوعی گیاه ناشناخته در مغرب . یا گیاهی است که در کوهستانهای غرناطه روید. (از دزی ج 1 ص 135). || حفره ای که جهت کاشتن گیاه بیش بکار رود. (از دزی ج 1 ص 135).