کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیشکلسیممیزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
hypercalciuria
بیشکلسیممیزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] دفع بیشازحد کلسیم با ادرار
-
واژههای مشابه
-
کلسیم
لغتنامه دهخدا
کلسیم . [ ک َ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح علم شیمی ، فلزی است دو ظرفیتی که اکثر املاحش غیر محلولند. این فلز در طبیعت به صورت گچ و مرمر و گل سفید فراوان است و اغلب آن را از تجزیه ٔ الکتریکی کلرور دو کلسیم بدست می آورند. این فلز از سرب نرمتر ولی از ...
-
کلسیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: calcium] (شیمی) kalsiyom عنصر فلزی سفیدرنگ با جلای فلزی، و نرم که در طبیعت بهصورت آهک وجود دارد و وجود آن در بدن برای رشد و استحکام استخوانها لازم است.
-
کلسیم
فرهنگ فارسی معین
(کَ یُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری است با علامت شیمیایی CU ، نرم و محلول در آب . در طبیعت به صورت سنگ های آهکی و مرمر وجود دارد این عنصر ماده اصلی سازندة استخوان ، دندان ، برگ درختان و صدف است .
-
کلسیم
دیکشنری فارسی به عربی
کالسيوم
-
hypercalcemia
بیشکلسیمخونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه، علوم پایۀ پزشکی] افزایش غیرطبیعی کلسیم در خون
-
بیش
واژگان مترادف و متضاد
افزون، بسیار، زیاد، غالب، متجاوز ≠ کم
-
بیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [پهلوی: vēš] biš افزونتر؛ بسیارتر؛ فراوانتر.
-
بیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bēš] (زیستشناسی) biš گیاهی بسیارسمّی با برگهایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غدهای سفت که اندرون آن سیاه است؛ هلاهل؛ اجلگیاه.
-
بیش
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ق .) افزون ، زیاد.
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (اِ) نام بیخی است مهلک و کشنده شبیه به ماه پروین . گویند هر دو از یک جا رویند. (برهان ) (از انجمن آرا). بیخ گیاهی است بغایت زهر قاتل . (رشیدی ). گیاهی سمی و مهلک و شبیه به گیاه زنجبیل که در هندوستان روید. (ناظم الاطباء). گیاهی باشد چون زنجبیل د...
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (اِخ ) وادی است شیرناک در راه یمامه . بیشة و بِئْشة مثله . (منتهی الارب ). از نواحی یمن است و دره ای است که در آن شهری بنا گردیده که آن را ابوتراب میگفتند. (از معجم البلدان ).
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (ص ، ق ) زیادتی و افزونی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیادت . زیاده . بَس . بسیار. افزون . فزون . علاوه .مقابل کم . وَس . کثیر. (یادداشت مؤلف ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی .پس بیش مشنوان سخن باطل کسی کز شارس...
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (ع اِ) نوعی گیاه ناشناخته در مغرب . یا گیاهی است که در کوهستانهای غرناطه روید. (از دزی ج 1 ص 135). || حفره ای که جهت کاشتن گیاه بیش بکار رود. (از دزی ج 1 ص 135).