کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیشکاروتنخونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
hypercarotenemia
بیشکاروتنخونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] وضعیتی که در آن سطح کاروتن خون عموماً در بیماران مبتلا به نارساییهای تغذیهای بالا میرود
-
واژههای مشابه
-
خونی
واژگان مترادف و متضاد
۱. مربوط به خون ۲. خونین، آغشته به خون ۳. قاتل، کشنده
-
خونی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) 1 - قاتل ، کشنده . 2 - جنگجو.
-
خونی
لغتنامه دهخدا
خونی . (اِخ ) دهی است جزء بخش نوبران شهرستان ساوه . واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری نوبران و دو هزارگزی راه عمومی . سردسیری و دارای 628 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ مزدقان ، راه مالرو و در تابستانها می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
خونی
لغتنامه دهخدا
خونی . (ص نسبی ) منسوب بخون . (ناظم الاطباء). دموی . (یادداشت مؤلف ). || از خون . آنچه از خون بوجود آید. || آلوده بخون . (یادداشت مؤلف ).- اسهال خونی ؛ شکم روشی که در مدفوع خون باشد. || قتال . سفاک . (انجمن آرای ناصری ). قاتل . کشنده . (ناظم الاطب...
-
خونی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خون) xuni ۱. مربوط به خون: بیماری خونی.۲. [مجاز] دارای دشمنی و کینۀ شدید: دشمن خونی.۳. آغشته به خون؛ خونآلود؛ خونین: لباس خونی.۴. [مجاز] قاتل: ◻︎ خانهٴ من جست که خونی کجاست / ای شه از این بیش زبونی کجاست (نظامی۱: ۴۸).۵. قرمز: پرت...
-
خونی
دیکشنری فارسی به عربی
دامي , دموي
-
sideropenic anemia
کمخونی آهنخونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] هر نوع کمخونی که مشخصۀ آن کاهش غلظت آهن در پلاسمای خون باشد
-
کلین خونی
لغتنامه دهخدا
کلین خونی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ناتل رستاق است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
گلین خونی
لغتنامه دهخدا
گلین خونی . [ گ َ ] (اِخ ) خاکستر خونی . دهی است از دهات نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 149).
-
کلاته خونی
لغتنامه دهخدا
کلاته خونی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهربانو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 381 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات ، بنشن ، و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ای...
-
fungemia/ fungaemia, mycethemia, mycohemia
قارچخونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] وجود قارچ در خون
-
viremia
ویروسخونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] وجود ویروس در خون که موجب ضعف و بیحالی و درد عضلانی میشود
-
consanguinity
همخونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] خویشاوندی به علت داشتن دستِکم یک نیای مشترک