کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیسراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیسراک
/biso(a)rāk/
معنی
شتر جوان و قوی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
camel
-
جستوجوی دقیق
-
بیسراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] biso(a)rāk شتر جوان و قوی.
-
بیسراک
فرهنگ فارسی معین
(سُ) ( اِ.) 1 - شتر جوان قوی . 2 - استر، قاطر.
-
بیسراک
لغتنامه دهخدا
بیسراک . [ س َ / س ُ ] (اِ) شتر جوان پرقوت . (جهانگیری ) (برهان ) (رشیدی ). شتر جوان . (غیاث ) (سراج اللغات ). شتری جوان که مادرش ناقه ٔ عربی و پدرش دوکوهان باشد. (رشیدی ) (برهان ) (غیاث ) : الا کجاست جمل بیسراک من بسان ساقهای عرش پای او. منوچهری .نش...
-
جستوجو در متن
-
بسراک
لغتنامه دهخدا
بسراک . [ ب ِ س ُ ] (اِ) بیسراک . رجوع به بیسراک ، شود.
-
الوانه
لغتنامه دهخدا
الوانه . [ اَل ْ ن َ / ن ِ ] (اِ) قسمی شتر، و امروز شاهسونان «اروانه » گویند. (یادداشت مؤلف ) : آن تجمل ز وی جمل نکشدخنگل و بیسراک و الوانه .سوزنی .
-
اروانه
لغتنامه دهخدا
اروانه . [ اَرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) گلی است که آنرا خیری صحرائی گویند، چون قدری از آن بخور کنند هر بوی بد و گنده ای که در جائی باشد برطرف گردد و زایل شود. (برهان ) (رشیدی ). || نوعی شتر. (جهانگیری ) (برهان ). الوانه . نوعی از ماده شتر. (رشیدی ). ناقه : ...
-
خنگل
لغتنامه دهخدا
خنگل . [ خ َ گ َ ](اِ) جوشن را گویند. و آن سلاحی است برای حفظ بدن که در روز جنگ پوشند. (انجمن آرای ناصری ) : به پیش خدنگش چه سندان چه سوسن بپای خلنگش چه اعلی چه اسفل تو گویی که شیداست بر چرخ پویان چو بر خنگ جوشنده پوشیده خنگل . ؟ (از انجمن آرای ناصری...
-
لفج
لغتنامه دهخدا
لفج . [ ل َ ] (اِ) لفچ . لب . لنج . لوشه . لوچه . فرنج . جحفلة. لب سطبر و گنده ، مانند لب شتر. (از برهان ). لب حیوانات . بتفوز. پتفوز. نول . مشفر. شقشقة : چشم چون جامه ٔ غوک آب گرفته همه سال لفج چون موزه ٔ خواجه حسن عیسی کژ. منجیک .گردن ز در هزار سیل...
-
بختی
لغتنامه دهخدا
بختی . [ ب ُ ] (اِ) شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. (منتهی الارب ). قسمی شتر. شتر خراسانی . (یادداشت مؤلف ). شتر قوی بزرگ که از جانب خراسان آرند. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادش...
-
کره
لغتنامه دهخدا
کره . [ ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ) چون مطلق گویند مراد بچه ٔ اسب باشد. مَهر. (یادداشت مؤلف ). || بچه ٔ اسب و ستور و خرالاغ را گویند. (برهان ). بچه ٔ اسب و خر و اشتر. (آنندراج ). بچه ٔ ستور مانند اسب و خر و شتر تا یک سال و یا دو سال . (ناظم الاطباء). بچه ٔ...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...