کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیزان
لغتنامه دهخدا
بیزان . (ع اِ) ج ِ باز، بمعنی مرغ شکاری . (از منتهی الارب ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باز شود.
-
بیزان
لغتنامه دهخدا
بیزان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت ازبیختن . در حال بیختن . (یادداشت مؤلف ) : ز رنگ روی مل بر خاک ریزان ز تاب موی گل بر باد بیزان .؟ (از تاج المآثر).
-
واژههای مشابه
-
مشک بیزان
لغتنامه دهخدا
مشک بیزان .[ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال مشک بیختن .
-
واژههای همآوا
-
بیضان
لغتنامه دهخدا
بیضان . (اِخ ) فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان . (از معجم قبایل العرب ).
-
بیضان
لغتنامه دهخدا
بیضان . (اِخ ) فرعی از شمر ازمجاودة مقیم در دیرالزور. (از معجم قبایل العرب ).
-
بیضان
لغتنامه دهخدا
بیضان . (اِخ ) فرعی ازبنی عمرو از حرب مقیم نجد. (از معجم قبایل العرب ).
-
بیضان
لغتنامه دهخدا
بیضان . (اِخ )کوهی است بنی سلیم را در حجاز. (از معجم البلدان ).- بیضان الزروب ؛ نام شهریست . (ناظم الاطباء). یاقوت گوید این نام در شعر هذیل آمده است اما نمیدانم همان بیضان است یا دیگری . (از معجم البلدان ).
-
بیضان
لغتنامه دهخدا
بیضان . (ع ص ، اِ) ج ِ ابیض . سپیدان از مردم . ضد سیاهان . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). مقابل سودان . سپیدپوستان . سپیدان . (یادداشت مؤلف ). سپیدان . ضد سیاهان . (منتهی الارب ): أبیضت المراءة و اباضت ؛ ولدت البیضان . (لسان العرب ) (از اقرب ال...
-
بیضان
لغتنامه دهخدا
بیضان . [ ب َ ] (اِخ )آبی متعلق به خزاعة در برس . (از معجم ما استعجم ).
-
جستوجو در متن
-
ابؤز
لغتنامه دهخدا
ابؤز. [ اَ ءُ ] (ع اِ) ج ِ بازی به معنی باز، مثل بوازی و بُزاة و بوز و بیزان .
-
بیزانی
لغتنامه دهخدا
بیزانی . [ ] (اِخ ) منسوب است به بیزان . کاتب اسکافی از اهل بغداد بود و یکی از شیوخ شیعه . (از انساب سمعانی ).
-
زیان آوردن
لغتنامه دهخدا
زیان آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) تلف کردن . خسارت دیدن . تباه کردن : خاکپای خاک بیزان بوده ام تا گنج زرکرده ام سود ار بهین عمری زیان آورده ام . خاقانی .بچین زلف تو چشمم ز راه دریابارببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد. کمال اسماعیل (از آنندراج ).- بزیان...