کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیرون کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بیرون افتادن
لغتنامه دهخدا
بیرون افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن . پیدا آمدن . خارج شدن . || کنایه از آشکارا کردن . (آنندراج ).
-
بیرون افکندن
لغتنامه دهخدا
بیرون افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خارج ساختن . رجوع به بیرون فکندن شود.
-
بیرون انداختن
لغتنامه دهخدا
بیرون انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خارج افکندن . طرح . || جدا کردن . بریدن : خرطوم پیلی را بشمشیر بیرون انداخت . (تاریخ سیستان ).
-
بیرون بردن
لغتنامه دهخدا
بیرون بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برون بردن . خارج کردن . خارج ساختن . مقابل درآوردن . نقل کردن بخارج : بفرمود تا کوس بیرون برنددرفش بزرگی بهامون برند. فردوسی .ازین بند و زندان بناچار و چارهمان کش درآورد بیرون برد. ناصرخسرو.رجوع به برون بردن شود. ||...
-
بیرون تاختن
لغتنامه دهخدا
بیرون تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خارج شدن از شهر یا قلعه بقصد حمله . برون تاختن . رجوع به برون تاختن شود.
-
بیرون جستن
لغتنامه دهخدا
بیرون جستن . [ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) خارج شدن بسرعت . برون جستن . رجوع به برون جستن شود : بدین کوری اندر نترسی که جانْت بناگاه ازین بند بیرون جهد. ناصرخسرو.ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر.ناصرخسرو.
-
بیرون جوشیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون جوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آمدن . پدیدار شدن . سر زدن . سر برآوردن : آن روز که او جوشن خرپشته بپوشداز جوشن او موی تنش بیرون جوشد.منوچهری .
-
بیرون جهیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون جهیدن . [ ج َ دَ] (مص مرکب ) برون جهیدن . رجوع به برون جهیدن شود.
-
بیرون خاستن
لغتنامه دهخدا
بیرون خاستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پلقیدن .بیرون خزیدن . بیرون خیزیدن . جحوظ. بیرون آمدن و برجسته شدن (بیشتر به طور ناگهانی و بر اثر حادثه ). رجوع به بیرون خزیدن و بیرون خیزیدن و بیرون خزیده شود.
-
بیرون خزیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون خزیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) برون خزیدن . بیرون جستن . بیرون خیزیدن . پلقیدن : از کجا اندر خزیدستی درین بی در حصارهمچنان یک روز اینجا ناگهان بیرون خزی .ناصرخسرو.
-
بیرون خیزیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون خیزیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیرون خاستن .- بیرون خیزیدن چشم ؛ از حدقه خارج شدن . ورغلمبیدن . پلقه زدن : سداب دشتی ، از خوردن آن سوزش و حرارت در تن افتد و چشمها بیرون خیزد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- بیرون خیزیدن دیده ؛ از حدقه خارج شدن . ورغلمبید...
-
بیرون دادن
لغتنامه دهخدا
بیرون دادن . [ دَ ](مص مرکب ) برون دادن . بخارج آوردن . || زهیدن . || تراویدن . تراوش کردن : از هرچه سبوپر کنی از سر وز پهلوش زان چیز برون آید و بیرون دهد آغار. ناصرخسرو (دیوان ، تقوی ص 161).رجوع به برون دادن شود. || کنایه از فاش کردن . آشکارا کردن ....
-
بیرون دمیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون دمیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) خارج شدن . رستن . برون دمیدن . رجوع به برون دمیدن شود.
-
بیرون دویدن
لغتنامه دهخدا
بیرون دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) به خارج آمدن با سرعت . برون شدن : انبجاس ، انفجار؛ بیرون دویدن آب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دویدن شود.
-
بیرون راندن
لغتنامه دهخدا
بیرون راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) اخراج . بیرون کردن .