کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیرق دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیرق دار
/beyraqdār/
معنی
کسی که بیرق در دست میگیرد و پیشاپیش دستهای از سربازان یا جمعی از مردم حرکت میکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیرق دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی. فارسی] beyraqdār کسی که بیرق در دست میگیرد و پیشاپیش دستهای از سربازان یا جمعی از مردم حرکت میکند.
-
واژههای مشابه
-
بیدَق، بیرق
لهجه و گویش تهرانی
علم، پرچم
-
علم و بیرق
لهجه و گویش تهرانی
پرچم
-
بیرق و پرچم
فرهنگ گنجواژه
علم.
-
علم و کتل و بیرق
فرهنگ گنجواژه
درفش
-
واژههای همآوا
-
بیرقدار
فرهنگ فارسی معین
(بِ رَ) [ تر - فا. ] (اِفا.) علمدار، پرچمدار.
-
بیرقدار
لغتنامه دهخدا
بیرقدار. [ ب َ / ب ِ رَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ بیرق . دارنده ٔ اختر و درفش . علمدار. حامل لواء. حامل بیرق .
-
جستوجو در متن
-
راية
دیکشنری عربی به فارسی
پرچم , بيرق , نشان , علا مت , علم , درفش , پرچم دار , ناوبان دوم , اشاره , دسته , گروه , سربازي که حامل پرچم است رنگ ابي کمرنگ
-
flag
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرچم، بیرق، سنگ فرش، علم، زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن، خرد شدن، سنگ فرش کردن
-
flags
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرچم ها، پرچم، بیرق، سنگ فرش، علم، زنبق، برگ شمشیری، جاده سنگ فرش، دم انبوه و پشمالوی سگ، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن، خرد شدن، سنگ فرش کردن
-
علم
دیکشنری عربی به فارسی
پرچم , بيرق , علم , دم انبوه وپشمالوي سگ , زنبق , برگ شمشيري , سنگ فرش , جاده سنگ فرش , پرچم دار کردن , پرچم زدن به , باپرچم علا مت دادن , سنگفرش کردن , پايين افتادن , سست شدن , از پا افتادن , پژمرده کردن , علوم , دانش
-
سنجق
لغتنامه دهخدا
سنجق . [ س َ ج َ ] (ترکی ، اِ) نشان . (برهان ). نشان فوج . (غیاث ). لوا. رایت . (سنگلاخ ). سانجاق . (سنگلاخ ). علم . (برهان ) (غیاث ). ترکی سنجاق ، معرب آن هم سنجق است . به معنی لواء و علم . رجوع کنید به سنجوق . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : تا ک...