کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bir بستر؛ رختخواب.
-
بیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bir ۱. صاعقه؛ رعدوبرق.۲. طوفان.
-
بیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bir = ویر۱〈 ازبیر: [قدیمی] = ازبر
-
بیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) حفظ ، از بر کردن ، حافظه .
-
بیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) جامة خواب ، نهالی و توشک ، بستر.
-
بیر
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - رعد و برق . 2 - صاعقه ، طوفان .
-
بیر
فرهنگ فارسی معین
[ ع . بئر ] (اِ.) چاه .
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. (اِ) جامه ٔ خواب را گویند مانند نهالی و توشک و آنچه گستردنی باشد بجهت خوابیدن خصوصاً. (برهان ). جامه ٔ خواب را گویند مانند نهالی و تشک و غیره و بیری بمعنی گستردنی بود. (فرهنگ جهانگیری ). جامه ٔ خواب مانند لحاف و نهالی و غیره بیری مانند گستردنی ....
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. (اِخ ) آبی است در دیار طی .(از معجم البلدان ). و بیر بدون الف و لام تعریف ، شهری است استوار از نواحی شهرزور. (از معجم البلدان ).
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. (اِخ ) از بیت ذیل برمی آید که نام دریائی است عنبرخیز (؟). (یادداشت مؤلف ) : رسد دو نسیم از لب مدح خوانش بدریای بیر و بیابان فامر. قادری (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).و رجوع به فامر شود.
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. (اِخ ) دهی است از دهستان بخش خفر در شهرستان جهرم و دارای 195 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و نیز رجوع به فارسنامه ٔ ناصری شود.
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. [ ب َ ی ِ ] (اِخ ) آدولف ... فون . شیمیدان آلمانی (1835 - 1917م ) بسبب کارهائی که در ترکیبات معطره و رنگهای آلی انجام داد. جایزه ٔ نوبل (1905 م .) را برد. ساختمان مولکولی نیل ، سرولین ، و ائوزین را کشف کرد. (دایرة المعارف فارسی ).
-
بیر
واژهنامه آزاد
بیر یعنی حافظه خاطره نوشته مکتوب دبیر کسی که این حافظه را بازگو میکند کسی که نوشته ها را میگوید و بازگو میکند و یاد میدهد دبیره یعنی نوشتار
-
بیر
واژهنامه آزاد
واحد پول کشور اتیوپی. عدد یک به زبان ترکی.
-
بیر
واژهنامه آزاد
تپه و کوه