کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدمشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیدمشک
/bidmešk/
معنی
۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگیهای تیز در زیر آن.
۲. شکوفههای معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدمشک
فرهنگ نامها
(تلفظ: mešk bid) (در گیاهی) نوعی بید که گلهای معطر آن در اواخر اسفندماه ظاهر میشوند؛ سنبلههای نر و معطر این گیاه که مصرف دارویی هم دارد.
-
بیدمشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیدموش› (زیستشناسی) bidmešk ۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگیهای تیز در زیر آن.۲. شکوفههای معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.
-
بیدمشک
فرهنگ فارسی معین
(مُ یا مِ) (اِمر.) درختی است از گونة بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است .
-
بیدمشک
لغتنامه دهخدا
بیدمشک . [ م ِ / م ُ ] (اِ مرکب ) مشک بید. نوعی از بید است که بهار آن یعنی شکوفه ٔ آن بغایت خوشبوی باشد و عرق آنرا بجهت تفریح دل و تبرید بیاشامند. (از برهان ). درختی است که گلش زرد باشد مایل به اندک سبزی و سیاهی پیشتر از ظهور برگ بشکفد بغایت خوشبو. (...
-
بیدمشک
لغتنامه دهخدا
بیدمشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بیدمشک
لغتنامه دهخدا
بیدمشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند است و 158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بیدمشک
دیکشنری فارسی به عربی
هرة
-
بیدمشک
لهجه و گویش بختیاری
bidmešk بیدمشک، گلهاى معطر بید نر بر روىشاخههاى نازک.
-
جستوجو در متن
-
pussy willow
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیدمشک بیدمشک، بیدمشگ، بیدکمرنگ
-
بهرامج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: بهرامه] (زیستشناسی) [قدیمی] bahrāmaj = بیدمشک
-
بیدموش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bidmuš = بیدمشک
-
گربکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] gorbaku = بیدمشک
-
گربه بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] gorbebid = بیدمشک
-
busty
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیدمشک