کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عاشق
فرهنگ واژههای سره
د لباخته، دل داده، شیفته، دلشده، پاکباز، بیدل
-
بیدلک
لغتنامه دهخدا
بیدلک . [ دِ ل َ ] (اِ مرکب ) مصغر بیدل . عاشق دلباخته : بیدلکان جان و روان باختندبا ترکان چگل و قندهار. منوچهری .و رجوع به بیدل شود.
-
گریبان ریختن
لغتنامه دهخدا
گریبان ریختن . [ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) ... از چیزی ؛ کنایه از درست کردن گریبان : تا توانم گلفروش چاک رسوایی شدن چون سحر بیدل زهر عضوم گریبان ریختند.میرزا بیدل (از آنندراج ).
-
گریه دزدیدن
لغتنامه دهخدا
گریه دزدیدن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) گریه در خود داشتن . پر از گریه بودن : بود گریه دزدیدن چشم بیدل چو زخمی که او آب دزدیده باشد.بیدل (از آنندراج ).
-
رعاعة
لغتنامه دهخدا
رعاعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) یکی رَعاع . رجوع به رعاع شود. || شترمرغ . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) مرد بیدل و بی هوش و بی عقل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد بیدل و بیخرد. (از اقرب الموارد).
-
خالدار
لغتنامه دهخدا
خالدار. (نف مرکب ) آنکه خال دارد. صاحب خال . مرقش . اشیم . منقط : ز لعل خالدار گلرخان بیدل مباش ایمن بلای جان بود با هم چو آمیزد می و افیون .بیدل (از آنندراج ).
-
خواب تیغ
لغتنامه دهخدا
خواب تیغ. [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) کنایه از ضرب تیغ. (آنندراج ) : بیدل از مژگان خواب آلود او ایمن مباش می گشاید فتنه ها چشم از کمین خواب تیغ.بیدل (از آنندراج ).
-
سرزنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. بانشاط، دلبهنشاط، زندهدل، سرحال، سرخوش ≠ افسرده، بیدل و دماغ، پکر، گرفته، دلمرده ۲. سرحلقه، سرخیل، سردسته، سلسلهجنبان
-
بیمیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیدل، بیرغبت، بیشوق، دلمرده، سرد ۲. بیزار، دلزده، مشمئز ≠ مایل، علاقهمند
-
بیرون ریختن
لغتنامه دهخدا
بیرون ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) از چیزی بدر ریختن . (از آنندراج ) : آرزوئی در گره بستم دُرِ یکتا شدم حسرتی از دیده بیرون ریختم دریا شدم .بیدل .
-
پیشوند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیشاوند› (ادبی) pišvand در دستور زبان، کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد، مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا»، و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان»، و «همنشین».
-
گلشن طراز
لغتنامه دهخدا
گلشن طراز. [ گ ُ ش َ طَ ] (نف مرکب ) باغبان . (آنندراج ). گلشن آرای : زهی گلشن طراز بزم نیرنگ چو بوی گل نهان در پرده ٔ رنگ .بیدل (از آنندراج ).
-
کاهل قدمی
لغتنامه دهخدا
کاهل قدمی . [ هَِ ق َ دَ ] (حامص مرکب ) سست قدمی . کاهل قدم بودن . عمل کاهل قدم : نیست راهی که بکاهل قدمی طی نشودپای خوابیده عصایی است که من میدانم .میرزا بیدل (از آنندراج ).
-
نگه انداز
لغتنامه دهخدا
نگه انداز. [ ن ِ گ َه ْاَ ] (اِ مرکب ) عبارت است از آن قدر مسافت که نگاه تا به منتهای آن تواند رسید. (آنندراج ) : من و نظاره ٔ خشتی که از بیگانه خوئی هادر آغوش است و دور از یک نگه انداز می آید.بیدل (از آنندراج ).
-
نمد بافتن
لغتنامه دهخدا
نمد بافتن . [ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) نمد ساختن .نمد مالیدن : توانگری که دم از فقر می زند غلط است به موی کاسه ٔ چینی نمدنمی بافند.بیدل (از آنندراج ).