کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیدلی
/bideli/
معنی
عاشقی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] bideli عاشقی.
-
بیدلی
لغتنامه دهخدا
بیدلی . [ دِ ] (اِخ ) از گفته ٔ مؤلف مرآة الخیال چنین برمی آید که وی بانویی بسیار خوش طبع و خوش فکر و خوشگو و زیبا و شوهرش شیخ عبداﷲ دیوانه پسر خواجه حکیم بوده است . (مرآة الخیال ص 338).
-
بیدلی
لغتنامه دهخدا
بیدلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیدل . دل از دست دادگی : من و تو سخن چون توانیم گفتن من از بیدلی و تو از بی دهانی . پنجهیری . || آزردگی . دلتنگی . افسردگی . || بی جرأتی و جبن . (ناظم الاطباء). ترس . جبن . ترسانی . ضعف قلب . (ناظم الاطباء) ...
-
واژههای مشابه
-
بیدلی، بیدلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلباختگی، دلدادگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی ۲. آزردگی، دلآزردگی ≠ زندهدلی ۳. افسردگی، دلتنگی ۴. ترسویی، کمدلی ≠ پردلی
-
جستوجو در متن
-
beadily
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیدلی
-
buirdly
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیدلی
-
بیدلانه
لغتنامه دهخدا
بیدلانه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با بیدلی . همانند بیدلان . در حالت بیجانی و بطور آزردگی و دلگیری . (ناظم الاطباء).
-
بیحالی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنآسانی، تنپروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن ≠ توانمندی ۲. بیعرضگی، وارفتگی ۳. بیدلی، خمودی ≠ زندهدلی
-
بیدینی
لغتنامه دهخدا
بیدینی . (حامص مرکب ) حالت بی دین . لامذهبی . بی کیشی . مقابل دینداری : بدین از خری دور باش و بدان که بیدینی ای پور بیشک خریست . ناصرخسرو.گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی .حافظ.
-
بی نظم
لغتنامه دهخدا
بی نظم . [ ن َ ] (ص مرکب )(از: بی + نظم ) آشفته . درهم . نابسامان : بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان کز یار بازگشت خوهم خواستار دل . سوزنی (دیوان ص 245).و رجوع به نظم شود.- بی نظم و نسق ؛ بی نظام و سامان . بی قاعده و قانون .
-
بر زبان افکندن
لغتنامه دهخدا
بر زبان افکندن . [ ب َ زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن : گلعذاری شور شوخی در جهان افکنده است همچو بلبل بیدلی را بر زبان افکنده است . دانش (آنندراج ).بی زبانی بر زبان مردمم افکنده است هستم از فیض خموشی هاگرفتار نفس .واله (آ...
-
نعره برآمدن
لغتنامه دهخدا
نعره برآمدن . [ ن َ رَ / رِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ برآمدن . فریاد و غوغا برخاستن : آواز بوق و دهل برخاست و نعره برآمد. (تاریخ بیهقی ص 376). چون روز شد کوس فروکوفتند و بوق بدمیدند و نعره برآمد. (تاریخ بیهقی ص 351).نعره ٔ مرغان برآمد کالصبوح بیدل...
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (اِخ ) مرتضی قلی بیک به روایت مؤلف صبح گلشن به هندوستان رسیده به ملازمت والای نواب سربلندخان سربلندی یافت و در آخر عمر به ملک بنگاله شتافته از آنجا به عالم بالا شتافت .» او راست :در سینه ام ز جور تو ظالم دلی نماندجز بیدلی به مزرع من حاصلی نمان...