کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیدق
/beydaq/
معنی
در شطرنج، پیاده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیاده شطرنج، پیاده ≠ سوار
۲. بیرق
۳. اختر، ستاره، کوکب، نجم ≠ قمر
۴. بلد، بلدچی، راهنما ≠ نابلد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدق
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیاده شطرنج، پیاده ≠ سوار ۲. بیرق ۳. اختر، ستاره، کوکب، نجم ≠ قمر ۴. بلد، بلدچی، راهنما ≠ نابلد
-
بیدق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَیدق، معرب، مٲخوذ از فارسی: پیادک، جمع: بَیادِق] [قدیمی] beydaq در شطرنج، پیاده.
-
بیدق
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - پیاده . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ج . بیادق . 3 - راهنما در سفر.
-
بیدق
لغتنامه دهخدا
بیدق . [ ب َ دَ ] (ع اِ) (الَ ....) حیوانی است کوچکتر از باشه که گنجشکان را صید کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 58). رجوع به باشه و باشق شود. از پرندگان گوشتخوار از تیره ٔ عقاب و شاهین است رنگ روی پشت جنس نر این پرنده خاکستری و رنگ پشت ماده ٔ آن قهوه ای اس...
-
بیدق
لغتنامه دهخدا
بیدق . [ ب َ دَ ] (معرب ، اِ) معرب و مأخوذ از پیاده ٔ فارسی . (ناظم الاطباء). معرب پیادک ، پیاده . پیاده ٔ شطرنج را گویند و آن مهره ای باشد از جمله مهره های شطرنج و معرب پیاده است . (برهان ). مهره ٔ پیاده ٔ شطرنج که چون تواند هفت خانه بی مانع پیش رو...
-
واژههای مشابه
-
بيدق
دیکشنری عربی به فارسی
پياده شطرنج , گرو , گروگان , وثيقه , رهن دادن , گروگذاشتن
-
بیدق سیم
لغتنامه دهخدا
بیدق سیم . [ ب َ دَ ق ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از کواکب و ستاره باشد. (برهان ). ستاره . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بیدَق، بیرق
لهجه و گویش تهرانی
علم، پرچم
-
جستوجو در متن
-
پیاده شطرنج
دیکشنری فارسی به عربی
بيدق
-
رهن دادن
دیکشنری فارسی به عربی
بيدق
-
گروگان
دیکشنری فارسی به عربی
بيدق , رهينة
-
بیادق
لغتنامه دهخدا
بیادق . [ ب َ دِ ] (ع اِ) ج ِ بَیْدَق . (ناظم الاطباء). رجوع به بیدق شود.
-
گروگذاشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اشغل , بيدق , قرض عقاري , وعد