کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدارخوابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیدارخوابی
/bidārxābi/
معنی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدارخوابی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) بیدار بودن و به خواب نرفتن. bidārxābi
-
بیدارخوابی
لغتنامه دهخدا
بیدارخوابی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) پاسیدن . (یادداشت مؤلف ). بی خوابی . أرق .
-
جستوجو در متن
-
پاسیدن
لغتنامه دهخدا
پاسیدن . [ دَ ] (مص ) پاس داشتن . (برهان ). نگاهبانی کردن : میان مردمان نگریستن و پاسیدن این معنی ها را خلاف است در روشنائی ستارگان . (التفهیم ). || بیدارخوابی داشتن . (از برهان ). خواب خرگوشی داشتن .
-
اظفارالجن
لغتنامه دهخدا
اظفارالجن . [ اَ رُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) نباتی است بی برگ و بی گل شبیه به ناخن چیده و اغبر مایل بسیاهی و بهندی کرن پات نامند. (از فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به ص 90 همان متن شود. گیاهی است بی شکوفه و بی برگ ولی جستها یا شاخه های نرم و خمیده ای ...
-
خواب
لغتنامه دهخدا
خواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقاد. هجعت ...