کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیداربخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیداربخت
/bidārbaxt/
معنی
خوشبخت؛ نیکاختر؛ خوشطالع.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بختیار، خوشاقبال، خوشبخت، خوششانس، خوشطالع، نیکاختر، نیکبخت ≠ خفتهبخت، بداقبال، بدپیشانی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیداربخت
واژگان مترادف و متضاد
بختیار، خوشاقبال، خوشبخت، خوششانس، خوشطالع، نیکاختر، نیکبخت ≠ خفتهبخت، بداقبال، بدپیشانی
-
بیداربخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] bidārbaxt خوشبخت؛ نیکاختر؛ خوشطالع.
-
بیداربخت
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص مر.) خوشبخت ، نیک - اختر.
-
بیداربخت
لغتنامه دهخدا
بیداربخت . [ بی ب َ ] (اِخ ) نام یکی از بابریان هند (1202 - 1203 هَ . ق .). رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه ٔ عباس اقبال شود.
-
بیداربخت
لغتنامه دهخدا
بیداربخت . [ بی ب َ ] (ص مرکب ) بیداردولت . (آنندراج ). با بخت بیدار. بادولت . مقبل . خوش طالع و بختیار. (ناظم الاطباء) : وز آن پس خروشی برآورد سخت کزو خیره شد شاه بیداربخت . فردوسی .چنین گفت خسرو به آواز سخت که ای سرفرازان بیداربخت . فردوسی .خداوند ...
-
جستوجو در متن
-
بخت بیدار
لغتنامه دهخدا
بخت بیدار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بیداربخت . بختاور. مقابل خوابیده بخت . (آنندراج ). خوشبخت و با اقبال . (ناظم الاطباء).
-
هشیاربخت
لغتنامه دهخدا
هشیاربخت . [ هَُ ش ْ ب َ ] (ص مرکب ) بیداربخت . خوشبخت . کامیاب . موفق : وز آنجا خروشی برآورد سخت که ای پور سالار هشیاربخت .فردوسی .
-
شیرخوان
لغتنامه دهخدا
شیرخوان . [ خوا / خا] (اِخ ) نام جایی که فریدون در آنجا بر ضحاک غالب آمد. (از فرهنگ لغات ولف ) (ناظم الاطباء) : همی راندازین گونه تا شیرخوان جهان را چو این بشنوی پیر خوان . فردوسی .بدان کوه ضحاک را بسته سخت سوی شیرخوان برد بیداربخت .فردوسی .
-
جشنگاه
لغتنامه دهخدا
جشنگاه . [ ج َ] (اِ مرکب ) جای جشن . گاه جشن . جای سرور و شادمانی .جائی که در آن بزم و جشن بر پا میکنند : از ایوان بیامد [ خسرو پرویز ] بدان جشنگاه بیاراست پالیزبان جای شاه یکی نغز دستان بزد [ باربد ] بر درخت کز آن خیره شد مرد بیداربخت . فردوسی .همه ...
-
درونسو
لغتنامه دهخدا
درونسو. [ دَ ] (اِ مرکب ) سوی درون . سمت داخل . جانب داخلی . مقابل برونسو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی .تا نگارستان نخوانی طارم ایام راکز برونسو زرنگار است از درونسو خاکدان . خا...
-
دستان زدن
لغتنامه دهخدا
دستان زدن . [دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) نغمه سرائی کردن . نغمه سرودن . آواز خواندن . آواز دردادن . سرود خواندن : یکی نغز دستان بزد بر درخت کزآن خیره شد مرد بیداربخت . فردوسی .هزاردستان دستان زدی بوقت بهارکنون همی نزند تا درآمدست خزان . فرخی .هزاردستان امر...
-
پریروی
لغتنامه دهخدا
پریروی . [ پ َ ] (ص مرکب ) پریرو. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره . پری رخ . خوبرو. زیبارو : پریروی دندان بلب برنهادمکن گفت از این گونه بر شاه یاد. فردوسی .ده اسب گرانمایه با تاج زرپریروی ده با کلاه و کمر. فردوسی .برآمیز دینار و مشک و گهرپریروی ...
-
خمیده
لغتنامه دهخدا
خمیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) کج شده . خم گردیده . معوج . مایل . (ناظم الاطباء). چفیده . (صحاح الفرس ). منحنی . بخم . دوتا. کوژ. دولا. خم خورده . چفته . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی برفشانم بخیره روان خمیده روانم چو خم کمان . فردوسی .خمیده سر از...
-
سرفراز
لغتنامه دهخدا
سرفراز. [ س َ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از بلندی جاه و عزت و اعتبار و دولت . (برهان ) (ناظم الاطباء). باآبرو. باعزت . سربلند. بلندمرتبه . مهتر و بزرگ : چهل سال با شادکامی و نازبه داد و دهش بود آن سرفراز. فردوسی .بدو گفت گیو ای شه سرفرازجهان را به مهر تو...