کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدارباش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیدارباش
/bidārbāš/
معنی
شیپوری که صبحگاه برای بیدار کردن سربازان مینوازند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدارباش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) bidārbāš شیپوری که صبحگاه برای بیدار کردن سربازان مینوازند.
-
بیدارباش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← خدمات بیدارباش
-
بیدارباش
لغتنامه دهخدا
بیدارباش . (اِ مرکب ) نام آهنگی از موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
-
واژههای مشابه
-
wake up
خدمات بیدارباش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که به مشترک امکان میدهد تلفن خود را چنان تنظیم کند که بهطور خودکار در زمان تعیینشده دریافتکنندۀ تماسی باشد که صرفاً برای بیدار کردن او برقرار میشود متـ . بیدارباش
-
multi-wakeup
خدمات بیدارباش مکرر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدمات بیدارباشی که تا زمانی که مشترک آن را غیرفعال نکند اعلام بیدارباش را ادامه میدهد
-
جستوجو در متن
-
reveille
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آشکار می شود، شیپور بیدارباش، طبل بیدار باش
-
reveilles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشکال، شیپور بیدارباش، طبل بیدار باش
-
ری را
فرهنگ نامها
(تلفظ: rirā) (مازندرانی) هان ، بیدارباش ، به هوش باش ، هشدار ؛ نام پرندهای کوچک شبیه به گنجشک؛ نام زنِ تیزهوش و کاردان ؛ نام یکی از شعرهای نیما یوشیج .
-
مصلحت اندیشیدن
لغتنامه دهخدا
مصلحت اندیشیدن . [ م َ ل َ ح َ اَ دی دَ ] (مص مرکب ) درباره ٔ صلاح کار اندیشه کردن . فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن : ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبندمن چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش . سعدی .بیدارباش و مصلحت اندیش و خیر کن درویش دست گیر و خرد...
-
خیر کردن
لغتنامه دهخدا
خیر کردن . [ خ َ / خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک و خوب کردن : عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم . منوچهری . || تسبیل . انفاق . نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن : بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن درویش دست گیر و خردمند پروران...
-
پیشرو
لغتنامه دهخدا
پیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقابل پس رو. کسی که پیشاپیش کسان رود خاصه پیشرو سپاهیان و آنرا مقدمه و مقد...