کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیدار
/bidār/
معنی
۱. کسی که در خواب نباشد.
۲. [مجاز] آگاه؛ هوشیار.
〈 بیدار شدن: (مصدر لازم)
۱. از خواب برخاستن.
۲. [مجاز] هوشیار شدن.
〈 بیدار کردن: (مصدر متعدی)
۱. کسی را از خواب برانگیختن.
۲. [مجاز] هوشیار ساختن؛ آگاه کردن.
〈 بیدار ماندن: (مصدر لازم) نخوابیدن؛ به خواب نرفتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ناخفته، ساهر
۲. آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار
۳. متیقظ
۴. عارف، واقف ≠ خفته، غافل
دیکشنری
awake, conscious, sleepless, up , vigilant, wakeful
-
جستوجوی دقیق
-
بیدار
فرهنگ نامها
(تلفظ: bidār) ویژگی آن که در خواب نیست ؛ (به مجاز) آگاه ، هوشیار ؛ آگاه و هوشیار شدن ؛ (به مجاز) برانگیخته شدن حس و حالتی در کسی .
-
بیدار
واژگان مترادف و متضاد
۱. ناخفته، ساهر ۲. آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار ۳. متیقظ ۴. عارف، واقف ≠ خفته، غافل
-
بیدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ خوابیده] bidār ۱. کسی که در خواب نباشد.۲. [مجاز] آگاه؛ هوشیار.〈 بیدار شدن: (مصدر لازم)۱. از خواب برخاستن.۲. [مجاز] هوشیار شدن.〈 بیدار کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را از خواب برانگیختن.۲. [مجاز] هوشیار ساختن؛ آگاه کردن.〈 بیدار...
-
بیدار
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - کسی که در خواب نباشد؛ مق خوابیده . 2 - آگاه ، هوشیار.
-
بیدار
لغتنامه دهخدا
بیدار. (اِ) درختچه ای است کم برگ یا بی برگ که آنرادیدار نیز نامند و کائوچوک دارد و در چاه بهار در اطراف منازل برای پرچین فراوان غرس میشود. گونه ای از فرفیون دارای شیرابه ٔ کااوچوکی در چاه بهار و گه (نیک شهر) و برای پرچین کاشته میشود و بسرعت تکثیر می ...
-
بیدار
لغتنامه دهخدا
بیدار. (اِ) نام آهنگی از موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
-
بیدار
لغتنامه دهخدا
بیدار. (ص ، اِ)که در خواب نیست . مقابل خفته . صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از «بید» بمعنی شعور و آگاهی و «دار»که کلمه ٔ نسبت است و غنچه ، آیینه ، بخت ، دولت ، همت ، دل ، خاطر، جان ، عقل ، شرم ، شبنم ، عرق ، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است . (ا...
-
بیدار
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: viyâr طاری: biyâr طامه ای: bidâr طرقی: biyâr کشه ای: biyâr نطنزی: bidâr
-
بیدار
دیکشنری فارسی به عربی
متيقظ , مستيقظ
-
واژههای مشابه
-
بیدار شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. از خواببرخاستن ۲. آگاه شدن، متوجه شدن، واقف شدن، هشیار شدن
-
بیدار کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ازخواببرخیزاندن ≠ خواباندن ۲. آگاه کردن، متنبه ساختن، هشیار ساختن
-
دل بیدار
لغتنامه دهخدا
دل بیدار. [ دِ ] (ص مرکب ) بیداردل . آگاه . دل آگاه . (ناظم الاطباء).
-
سبزه ٔ بیدار
لغتنامه دهخدا
سبزه ٔ بیدار. [ س َ زَ / زِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبزه ٔ بالیده . (آنندراج ).
-
شب بیدار
لغتنامه دهخدا
شب بیدار. [ ش َ ] (ص مرکب ) کسی که شب بیدار باشد و شب زنده دار و بی خواب و کسی که هنگام شب نخوابد. (ناظم الاطباء). شب زنده دار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 221).