کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدادی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدادی کردن
لغتنامه دهخدا
بیدادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ظلم و تعدی کردن . بی انصافی و بی عدالتی نمودن : چو ملک به وی رسید... بکشت و ستم و بیدادی کرد و عجب و کبر و بر اهل علم استخفاف کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).زلف پرچینش بسی فتنه و بیدادی کردچون خط آرد کم از آن زلف پر از...
-
واژههای مشابه
-
باغ بیدادی
لغتنامه دهخدا
باغ بیدادی . (اِخ )نام محلی از رستاق طبرش (تفرش ). (تاریخ قم ص 120).
-
جستوجو در متن
-
ضیم
لغتنامه دهخدا
ضیم . [ ض َ ] (ع مص ) کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب ). نقصان کردن حق . (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). ستم کردن . (منتخب اللغات ). بیدادی کردن . بیدادی . جور کردن . (تاج المصادر). ضیم الرجل (مجهولاً)؛ ستم کرده شد. کذا ضُیِم َ الرجل و ضوم الرجل . (من...
-
استضامه
لغتنامه دهخدا
استضامه . [ اِ ت ِ م َ ] (ع مص )کم کردن حق کسی را. || بیداد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ستم کردن . بیدادی . ظلم . ستم . جور.
-
مظلمة
لغتنامه دهخدا
مظلمة. [ م َ ل َ م َ ] (ع مص ) بیدادی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بیداد کردن . ج ، مظالم . (آنندراج ).
-
قسوط
لغتنامه دهخدا
قسوط. [ ق ُ ] (ع مص ) بیداد کردن . (ترجمان ترتیب عادل ).جور و بیدادی کردن و از حق بازگردیدن . || پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. (منتهی الارب ). قَسْط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَسْط شود. || خشک شدن و راست شدن استخوان ستور. (از اقرب الم...
-
اعلام کردن
لغتنامه دهخدا
اعلام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعلان کردن . آگاه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). باخبر ساختن . آگاهانیدن . واقف گردانیدن .مطلع ساختن : تا اگر بیدادی یا حیفی بر ضعیفی رود اعلام کنند. (مجالس سعدی ). در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود اعلام ک...
-
تظلم
لغتنامه دهخدا
تظلم . [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] (ع مص ) از بیدادی کسی بنالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بنالیدن از بیدادی کسی . (زوزنی ) (دهار). شکایت نمودن از ظلم کسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فریاد کردن و نالیدن از بیداد کسی . (غیاث اللغات ) (آن...
-
گم کردن
لغتنامه دهخدا
گم کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فَقد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی چ دبیرسیاقی ص 72 ح ). فقدان . (دهار). هرزه کردن . خله کردن . (یادداشت مؤلف ). مفقود کردن . نیست کردن . (ناظم الاطباء). تلف کردن . ازبین بردن . اِضلال . عَدَم . (منتهی الارب )...
-
درازدستی
لغتنامه دهخدا
درازدستی . [ دِ دَ ] (حامص مرکب ) درازدست بودن . حالت و کیفیت درازدست . طول ید. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درازدست شود. || سلطه . سلطان . سلاطت . (یادداشت مرحوم دهخدا). غلبه . تسلط. || تطاول . (یادداشت مرحوم دهخدا). ستم و تعدی . (غیاث ). کنایه ...
-
یله کردن
لغتنامه دهخدا
یله کردن . [ ی َ ل َ / ل ِک َ دَ ] (مص مرکب ) رها کردن و گذاشتن و سر دادن . (ناظم الاطباء). رها کردن . (فرهنگ جهانگیری ). ول کردن . اطلاق . (از یادداشت مؤلف ). بر جای نهادن : عنان را بدان باره کرده یله همی راند ناکام تا باهله . فردوسی .دوش چو کرد آس...
-
پا
لغتنامه دهخدا
پا. (اِ) رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه ٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است : با جهل شما درخور نعلید بسر برنه درخور نعلی که بپوشیده به پائید....
-
رنجه شدن
لغتنامه دهخدا
رنجه شدن . [ رَ ج َ / ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به تعب افتادن . متأذی شدن . آزرده شدن . رنجه گشتن . رنجیده شدن . رنجیدن . رجوع به رنجه گشتن و رنجیده شدن و رنجیدن شود: مردمان از وی به خدای بنالیدند و از ستم و بیدادی او سخت رنجه شدند. (ترجمه ٔ تاریخ طبر...