کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بید
/bid/
معنی
درختی بیمیوه با شاخههای راست و بلند، برگهای دراز و ساده، چوب کمدوام، و برگ و پوست آن تلخمزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها میروید.
〈 بید طبری: (زیستشناسی) سرخبید؛ طبرخون.
〈 بید مجنون: (زیستشناسی) نوعی درخت بید که شاخههای باریک و دراز آن به طرف زمین آویزان است؛ بیدِ معلق؛ بیدِ نگون.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vēt] (زیستشناسی) bid درختی بیمیوه با شاخههای راست و بلند، برگهای دراز و ساده، چوب کمدوام، و برگ و پوست آن تلخمزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها میروید.〈 بید طبری: (زیستشناسی) سرخبید؛ طبرخون.〈 بید مجنو...
-
بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیب، بیو› (زیستشناسی) bid حشرهای ریز با بالهای باریک که نوزاد آن پارچههای پشمی را میخورد و ضایع میکند.
-
بید
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) bid بوید؛ باشید: ◻︎ میان بسته دارید و بیدار بید / همه در پناه جهاندار بید (فردوسی: ۱/۱۴۰).
-
Salix
بید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از بیدیان درختی یا درختچهای خزاندار دوپایه با گلآذین دمگربهای (catkin) با حدود 400 گونه که در خاکهای مرطوب و در نواحی معتدل و سرد نیمکرۀ شمالی میرویند؛ گلآذین آنها در بهار قبل از برگها یا همزمان با اولین برگ...
-
بید
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) درختی است از تیرة بیدها، بی میوه ، سایه دار، دارای شاخه های مستقیم و بلند. چوبش کم دوام است از پوست آن ماده ای به نام سالیسین به دست می آید که تب بُر است .
-
بید
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) = پت : حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد بیو، بیب ، بیتک هم گفته شده .
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِ) درختی است مشهور و آن را به عربی صفصاف خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). درختی است از تیره ٔ بیدها و جنسهای بسیار دارد مانند سفیدو زرد و بید معلق و همه ٔ جنسهای این نوع دارای ماده ٔ سالی سین هستند که در مداوای درد مفاصل مؤثر است و ضد تب م...
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِ) نام کرمی که قالی و کاغذ و پشمینه را خراب سازد. (غیاث ). کرمکی را گویند که کاغذ و جامه های پشمین را ضایع کند و تباه سازد. (برهان ) (آنندراج ). کرمی که کاغذ و پارچه های پشمین را میخورد و تباه میسازد. (ناظم الاطباء). پت . سوس . دیوچه . (یادداش...
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِخ ) دهی از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزواربا 1246 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند با 171 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِخ ) کتاب احکام دین هندویان . (ناظم الاطباء). بزبان هندی کتابی است مشتمل بر احکام دین هندوان و به اعتقاد ایشان کتاب آسمانی است . (برهان ) . نام کتاب هنود که برهمنان آنرا کلام خدا گویند و آن در اصل یکی است مشتمل بر چهار دفتر و بهمین سبب چاربید ...
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِخ ) ملقب به ونرابیلیس (بمعنی معزز، محترم ). متولد 673 و متوفای 735م . مورخ انگلیسی و عالم الهیات از راهبان بندیکتی و احتمالاً در عصر خود داناترین مردم اروپای غربی بود. آثارش مشتمل بر خلاصه ای از معارف اروپائی آن عصر است ، که به لاتینی نوشته ش...
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِخ ) نام دیوی بود در مازندران که رستم او را کشت . (برهان ). نام دیوی که با رستم در مازندران جنگید. (از ناظم الاطباء). نام دیوی از دیوان مازندران . (غیاث ). نام دیوی از دیوان مازندران که رستم او را کشت . (آنندراج ). اسم دیوی است مازندرانی . (از...
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (ع اِ) ج ِ بیداء بر خلاف قیاس .(از لسان العرب ) (منتهی الارب ). رجوع به بیداء شود.
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. [ ب َ ] (ع ص ) ناخوب . هیچکاره : طعام بید؛ طعام هیچکاره . (منتهی الارب ). طعام ردی و هیچکاره . (ناظم الاطباء).