کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیخ کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بیخ مهک
لغتنامه دهخدا
بیخ مهک . [ خ ِ م َ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصل السوس . (بحر الجواهر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
بیخ نی
لغتنامه دهخدا
بیخ نی . [ خ ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی اصل القصب است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
بیخ آور
لغتنامه دهخدا
بیخ آور. [ وَ ] (ص مرکب ) با ریشه ٔ بسیار. بزرگ بیخ . راسی . راسیة. اصیل کلان بیخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای چندین ریشه . (ناظم الاطباء) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد.(سندبادنامه ص 119). از غزارت و غلبه ٔ آن سنگ گر...
-
بیخ بر
لغتنامه دهخدا
بیخ بر. [ بی ب ُ ] (نف مرکب ) آنکه از بیخ برد. قطعکننده از بیخ . از بیخ برنده . || (ن مف مرکب ) از بیخ بریده شده .- بیخ برکردن ؛ از بیخ نزدیک زمین درخت را و نزدیک به تنه شاخ را بریدن . بریدن درختی از بیخ ، یعنی از سطح زمین . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بیخ کن
لغتنامه دهخدا
بیخ کن . [ ک َ ](نف مرکب ) ریشه کن . (فرهنگ فارسی معین ) : مرد را ظلم بیخ کن باشدعدل و دادش حصار تن باشد.اوحدی .
-
بیخ کنی
لغتنامه دهخدا
بیخ کنی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) استیصال یعنی از بیخ برآوردن . (آنندراج ). استیصال و از ریشه برکنی . (ناظم الاطباء).
-
بیخ ور
لغتنامه دهخدا
بیخ ور. [ وَ ] (ص مرکب ) صاحب ریشه ٔ قوی . بیخ آور. (یادداشت بخط مؤلف ). ریشه دار. که بیخ محکم و فراوان دارد. رجوع به بیخ آور شود.
-
خشک بیخ
لغتنامه دهخدا
خشک بیخ . [ خ ُ ] (ص مرکب ) ریشه ٔ خشک ، بیخ خشک . چون :درخت خشک بیخ را هیزم شکن برید. || (اِ مرکب ) خشک ریشه ؛ ریشه وقتی که خشک شده باشد : خشک بیخ آرزو را فتح باب از دیده سازکان گلستان را از این به نم نخواهی یافتن .خاقانی .
-
بیخ ران
دیکشنری فارسی به عربی
اربية
-
بیخ گوشی
دیکشنری فارسی به عربی
همس
-
بیخ زِمین
لهجه و گویش بختیاری
bix zemin هویج ایرانى، زردک.
-
بیخ جستن
لهجه و گویش تهرانی
آب یا غذا در گلو پریدن
-
بیخ خِر
لهجه و گویش تهرانی
حلق،خرخره
-
بیخ دیواری
لهجه و گویش تهرانی
سکه را پای دیوار می اندازند،سکه نزدیک تر به دیوار برنده است. لیس پس لیس
-
بیخ گوش
لهجه و گویش تهرانی
خیلی نزدیک