کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیخله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیخله
لغتنامه دهخدا
بیخله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی بخله است . (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خرفه . قرفخ . رجله . بقلةالحمقاء. مویز. آب محله . تخمگان . پرپهن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خرفه و پرپهن شود.
-
جستوجو در متن
-
بیخیله
لغتنامه دهخدا
بیخیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) خرفه را گویند و بعربی بقلةالحمقاء خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (آنندراج ). بیخله . بیخله پرپهن . فرفخ . رجوع به خرفه شود.
-
بیحیله
لغتنامه دهخدا
بیحیله . [ ل َ ] (اِ) یونانی و رومی خرفه . بقلةالحمقا. (الفاظ الادویه ). این کلمه رادر برهان بمعنی خرفه آورده ولی در فرهنگ اسدی (بکتابت 766 هَ . ق .) مینویسد: خرفه ، بیخله ، بخله و پرپهن و فرفخ بود یعنی تخمگان . (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
مویزاب
لغتنامه دهخدا
مویزاب . [ م َ ] (اِ مرکب ) یک قسم مشروب ترش ویا مسکری که از مویز و آب ترتیب می دهند. (ناظم الاطباء). مویزآب را به عربی نبیذالزبیب خوانند، چنانکه شراب عسلی را نبیذالعسلی و شکری را نبیذالشکر و شراب خرما را نبیذالتمر گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج )...
-
بخله
لغتنامه دهخدا
بخله . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) خرفه . بقلةالحمقاء. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). فرفخ . (دستوراللغة). پرپهن . (فرهنگ جهانگیری ). پرپهن . فرفخ . (صحاح الفرس ). بیخله . تخمگان . خرفه . فرفخ . پرپهن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مویزاب . بخیله ...
-
رجلة
لغتنامه دهخدا
رجلة. [ رِ ل َ ] (ع اِ) جای روییدگی عرفج . (ناظم الاطباء). جای روییدگی خرفه در مرغزار. (آنندراج ) (منتهی الارب ). جای روییدگی خرفه در باغ . (از اقرب الموارد). || ثبات قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد پیاده ....
-
پرپهن
لغتنامه دهخدا
پرپهن . [ پ َ پ َ / پ َ پ َ هََ ] (اِ مرکب ) رستنی باشد که آنرا خرفه گویند و بعربی فرفخ وبقَلةالحمقا خوانند بسبب آنکه پیوسته در سرراه ها و گندآبها روید و استشمام آن غشی را زائل کند و منع احتلام نماید... و معرب آن فرفین است . فَرفَهن . فَرفَه .فرفخیز....
-
بقلة
لغتنامه دهخدا
بقلة. [ ب َ ل َ] (ع اِ) واحد بقل . (ناظم الاطباء). یکی بقل . (منتهی الارب ). تره زار و زمین سبزه ناک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). تره که پخته نانخورش سازند. (غیاث اللغات ). خبازی بستانی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بقل شود.- بقلة الاترجیة ؛ بادرن...