کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیختن
/bixtan/
معنی
چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخالهاش باقی بماند؛ چیزی را غربال کردن؛ چیزی را از موبیز رد کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
از موبیز رد کردن، الک کردن، غربال کردن
فعل
بن گذشته: بیخت
بن حال: بیز
دیکشنری
refine, screen, sift
-
جستوجوی دقیق
-
بیختن
واژگان مترادف و متضاد
از موبیز رد کردن، الک کردن، غربال کردن
-
بیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: vēxtan] [قدیمی] bixtan چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخالهاش باقی بماند؛ چیزی را غربال کردن؛ چیزی را از موبیز رد کردن.
-
بیختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - الک کردن ، 2 - غربال کردن .
-
بیختن
لغتنامه دهخدا
بیختن . [ ت َ ] (مص ) مصدر دوم غیرمستعمل آن بیزیدن . بیخ . بیز. بیزیدن است . (از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن . (آنندراج ). غربله .نخل . تنخل . انتخال . (منتهی الارب ). غربال کردن . سرندکردن . الک کردن . چیزی خشک و خرد را از الک و غر...
-
بیختن
دیکشنری فارسی به عربی
تدقيق
-
واژههای مشابه
-
غربال بیختن
لغتنامه دهخدا
غربال بیختن . [ غ ِ / غ َ ت َ ] (مص مرکب ) غربال کردن . بیختن چیزی از غربال . غربال را به دست زدن : غربال بیختیم به عمری که یافتیم زر عیاردار به میزان صبحگاه . خاقانی .از غربال هوا کافور می بیخت . (مجلس اول سعدی ).- آب با غربال بیختن (یا پیمودن ) ؛ ک...
-
جستوجو در متن
-
پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرویزیدن› [قدیمی] parvixtan بیختن چیزی با پرویزن؛ بیختن.
-
بیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bizidan = بیختن
-
ویزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹بیزیدن› [قدیمی] vizidan = بیختن
-
بیزش
لغتنامه دهخدا
بیزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم از بیختن . حاصل مصدر از بیختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیختن شود.
-
دربیختن
لغتنامه دهخدا
دربیختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) بیختن . رجوع به بیختن شود.
-
بیزانیدن
لغتنامه دهخدا
بیزانیدن . [ دَ ] (مص ) (از: بیز + َانیدن ) به بیختن داشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیختن شود.
-
بیزیدن
لغتنامه دهخدا
بیزیدن . [ دَ] (مص ) بیختن . (ناظم الاطباء). رجوع به بیختن شود.