کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیحضور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیحضور
لغتنامه دهخدا
بیحضور. [ ح ُ ] (ص مرکب ) غایب . || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج ). || مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
بیحضور شدن
لغتنامه دهخدا
بیحضور شدن . [ ح ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیمار شدن . (غیاث ) (آنندراج ) : یار عاشق شده ست درمان چیست عیسی آنجا که بیحضور شود. شفایی (از آنندراج ).|| بی نماز شدن . (غیاث ) (آنندراج ). || مضطرب و آزرده شدن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
بی حضور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bihozur تنگدل و افسرده.