کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیحس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیحس
مترادف و متضاد
۱. بیحال، کرخت، وارفته ≠ پرتوان ≠ چالاک، چست
۲. بیدرد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیحس
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیحال، کرخت، وارفته ≠ پرتوان ≠ چالاک، چست ۲. بیدرد
-
بیحس
دیکشنری فارسی به عربی
بلا شعور , بليد , خدران , عديم الحس , غير منفعل
-
بیحس
واژهنامه آزاد
سِر.
-
واژههای مشابه
-
بیحس کردن
دیکشنری فارسی به عربی
امت
-
بیحس یا کرخت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خدران
-
واژههای همآوا
-
بی حس
فرهنگ واژههای سره
کرخت
-
بی حس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bihes[s] ۱. بیحال؛ بیرمق؛ سست و ضعیف.۲. بیدرد.
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ] (اِخ ) ابن زمیل . نام مهردار ولیدبن یزیدبن عبدالملک . رجوع به الوزراء و الکتّاب جهشیاری ص 44 شود.
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ب َ هََ ] (اِخ ) ابوبیهس ، کنیه ٔ هیصم بن جابر خارجی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوبیهس شود.
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ب َ هََ ] (اِخ ) بدون الف و لام ، نام مردی که مثل است در گرفتن قصاص . (منتهی الارب ).
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ب َ هََ ] (ع اِ) شیر.(منتهی الارب ). از صفات شیر است و از آن اسمی مشتق شده است . (از لسان العرب ). || (ص ) مرد دلیرو شجاع . || زن خوشرفتار. (منتهی الارب ).
-
بی حس
لغتنامه دهخدا
بی حس . [ ح ِ / ح ِس س ] (ص مرکب )عاجز از احساس کردن . (ناظم الاطباء). که چیزی را درنیابد. رجوع به حس شود. || کودن و گول . (ناظم الاطباء). کودن . ابله . (فرهنگ فارسی معین ). || بی محبت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- بی حس شدن : کرشمه ٔ تو شرا...
-
بی حس
واژهنامه آزاد
سِر.