کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیحال شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیحال شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اضعف
-
جستوجو در متن
-
languishing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تیره شدن، بیحال شدن
-
پاتیل شدن
لهجه و گویش تهرانی
سیاه مست شدن،بیحال شدن
-
دل ضعفه
لهجه و گویش تهرانی
از گرسنگی بیحال شدن
-
sweltering
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوء تغذیه، از گرما بیحال شدن
-
swelters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
swelters، هوای گرم، از گرما بیحال شدن
-
swelter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوپرهر، هوای گرم، از گرما بیحال شدن
-
دل غشه
لهجه و گویش تهرانی
از گرسنگی یا دیدن منظره فجیع بیحال شدن
-
اضعف
دیکشنری عربی به فارسی
کم شدن , نقصان يافتن , تقليل يافتن , لا غر کردن , نزار کردن , بي قوت کردن , تحليل رفتن , خراب کردن , زيان رساندن , معيوب کردن , بيحال شدن , افسرده شدن , پژمرده شدن , بيمار عشق شدن , باچشمان پر اشتياق نگاه کردن , باچشمان خمار نگريستن , سست کردن , ضعيف...
-
بتاسیدن
لغتنامه دهخدا
بتاسیدن . [ ب ِ دَ ] (مص )ترسیدن . || بیحال شدن طفل خردسال از اثر گریه ٔ بلاانقطاع . || غمناک و مضطرب و دلگیرشدن . || پی در پی نفس زدن آدمی و ستور و جانوران دیگر از شدت گرما و بیحال شدن : روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و سواران از تشنگی بتاسیدند.
-
سست کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهسته کردن، کند کردن ۲. ضعیف کردن، ناتوان کردن، دچار رخوت شدن، بیحال کردن ۳. متزلزل کردن، فتور کردن
-
افسردگی
لغتنامه دهخدا
افسردگی . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (حامص ) انجماد و بستگی . (آنندراج ). انجماد. (ناظم الاطباء). فسردگی . جمود. بستگی . خدوک . (یادداشت مؤلف ) : ابر که جانداروی پژمردگیست هم قدری بلغم افسردگی است . نظامی .بکار اندر آی این چه پژمردگیست که پایان بیکاری افسرد...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...
-
خنده
لغتنامه دهخدا
خنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِمص ) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخصوصی همراه است . ضحک .مضحکه . (ناظم الاطباء). از «خند» + «ه » (پسوند پدیدآورنده ٔ اسم از فع...