کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیجاده آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیجاده آب
لغتنامه دهخدا
بیجاده آب . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شراب زردرنگ . (ناظم الاطباء). شراب گلرنگ . (آنندراج ). شراب که برنگ سرخ و کهربا باشد. (هفت قلزم ).
-
واژههای مشابه
-
بیجاده گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bijādegun ۱. بیجادهرنگ؛ به رنگ بیجاده.۲. زردرنگ؛ به رنگ کهربا.۳. سرخرنگ: تیغ بیجادهگون (شمشیر خونآلود).
-
شاخ بیجاده
لغتنامه دهخدا
شاخ بیجاده . [ خ ِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شمع : باده پیش آرو پیش من بنشین شاخ بیجاده پیش من بنشان .قطران .
-
بیجاده ٔ قلوب
لغتنامه دهخدا
بیجاده ٔ قلوب . [ دَ / دِ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از سخنان نغز و نظر اولیا و هم عشق خوبان و آنچه دل کشاند بسوی و جانب خود. (انجمن آرا).
-
بیجاده ٔ مذاب
لغتنامه دهخدا
بیجاده ٔ مذاب . [ دَ / دِ ی ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون و می سرخ و زعفرانی . (آنندراج ). خون و شراب سرخ و شراب زعفرانی رنگ . (ناظم الاطباء).
-
بیجاده طبع
لغتنامه دهخدا
بیجاده طبع. [ دَ / دِ طَ ] (ص مرکب ) کنایه ازکسی که از مردمان چیز بحیله برباید. (انجمن آرا).
-
بیجاده گون
لغتنامه دهخدا
بیجاده گون . [ دَ / دِ ](ص مرکب ) برنگ بیجاده . سرخ . یاقوتی رنگ : گاه برسان یکی یاقوت گون گوهر شودگه بکردار یکی بیجاده گون مجمر شود. فرخی .می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواندبتی خواند که او را شاخ باغ نسترن خواند. فرخی .گلنار همچو درزی استاد برکش...
-
بیجاده لب
لغتنامه دهخدا
بیجاده لب . [ دَ / دِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که لب وی سرخ مانند مرجان باشد. (ناظم الاطباء). سرخ لب :نه زال و نه آن ماه بیجاده لب بخفتند یک هفته در روز و شب . فردوسی .عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم حبشی می و حجازی سخن و رومی دیم . فرخی .بیجاده لبا من ...
-
صرف بیجاده رنگ
لغتنامه دهخدا
صرف بیجاده رنگ . [ ص ِ ف ِ دَ / دِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب زعفرانی باشد. (برهان ) : بیا ساقی آن صرف بیجاده رنگ بمن ده که پایم درآمد بسنگ . نظامی .رجوع به صِرف شود.
-
جستوجو در متن
-
نرگس چشم
لغتنامه دهخدا
نرگس چشم . [ ن َ گ ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) که چشمانی چون نرگس دارد. که چشمانی خمارآلوده دارد : عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم . فرخی .نرگس چشما جبین و عارض توفر گل و آب یاسمین دارد.سوزنی .
-
یاقوت وار
لغتنامه دهخدا
یاقوت وار. [ قوت ْ ] (ص مرکب ) مانند یاقوت . سرخ : یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله کرده بر او حواله غواص در دریا. کسائی .بیا ساقی آن آب یاقوت واردرافکن بدان جام یاقوت بار. نظامی .من روی بر زمین و دو چشم اندر آسمان بیجاده رنگ رویم و یاقوت وار چشم .زین...
-
زهرآب داده
لغتنامه دهخدا
زهرآب داده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تیغ یا شمشیری که به آب زهر فروبرده باشند تا کارگر گردد. کشنده . زهرناک . زهرآگین . به زهرآلوده . مذرب : همان تیغ زهرآب داده بدست همی تازد او باره چون پیل مست . دقیقی .بپوشید خفتان و خود برنشست یکی تیغ زهرآب دا...
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (اِ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته . قطعات خشک ساقه ٔ گندم و جو و برخی گیاهها : بچشمت اندر بالار ننگری تو به روزبه شب به چشم کسان اندرون ببین...