کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیجاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیجاده
/bijāde/
معنی
۱. نوعی یاقوت سرخ.
۲. عقیق.
۳. کهربا: ◻︎ شد آن تخت شاهی و آن دستگاه / زمانه ربودش چو بیجاده کاه (فردوسی: ۱/۵۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیجاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیجاد› (زمینشناسی) [قدیمی] bijāde ۱. نوعی یاقوت سرخ.۲. عقیق.۳. کهربا: ◻︎ شد آن تخت شاهی و آن دستگاه / زمانه ربودش چو بیجاده کاه (فردوسی: ۱/۵۲).
-
بیجاده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) ( اِ.) نوعی از سنگ های قیمتی مانند یاقوت ؛ کهربا.
-
بیجاده
لغتنامه دهخدا
بیجاده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعیست از جوهر. طبیعت وی گرم و خشک و معدنش کوههای مشرق و کهربا و کاه ربای است و معنی ترکیبی بیجاده بی راه است چه جاده بتازی زبان راه فراخ است . (شرفنامه ٔ منیری ). بیجاده نوعی از یاقوت است . (برهان ). بیجاد. (صحاح الفرس ). ب...
-
واژههای مشابه
-
بیجاده گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bijādegun ۱. بیجادهرنگ؛ به رنگ بیجاده.۲. زردرنگ؛ به رنگ کهربا.۳. سرخرنگ: تیغ بیجادهگون (شمشیر خونآلود).
-
شاخ بیجاده
لغتنامه دهخدا
شاخ بیجاده . [ خ ِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شمع : باده پیش آرو پیش من بنشین شاخ بیجاده پیش من بنشان .قطران .
-
بیجاده ٔ قلوب
لغتنامه دهخدا
بیجاده ٔ قلوب . [ دَ / دِ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از سخنان نغز و نظر اولیا و هم عشق خوبان و آنچه دل کشاند بسوی و جانب خود. (انجمن آرا).
-
بیجاده ٔ مذاب
لغتنامه دهخدا
بیجاده ٔ مذاب . [ دَ / دِ ی ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون و می سرخ و زعفرانی . (آنندراج ). خون و شراب سرخ و شراب زعفرانی رنگ . (ناظم الاطباء).
-
بیجاده آب
لغتنامه دهخدا
بیجاده آب . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شراب زردرنگ . (ناظم الاطباء). شراب گلرنگ . (آنندراج ). شراب که برنگ سرخ و کهربا باشد. (هفت قلزم ).
-
بیجاده طبع
لغتنامه دهخدا
بیجاده طبع. [ دَ / دِ طَ ] (ص مرکب ) کنایه ازکسی که از مردمان چیز بحیله برباید. (انجمن آرا).
-
بیجاده گون
لغتنامه دهخدا
بیجاده گون . [ دَ / دِ ](ص مرکب ) برنگ بیجاده . سرخ . یاقوتی رنگ : گاه برسان یکی یاقوت گون گوهر شودگه بکردار یکی بیجاده گون مجمر شود. فرخی .می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواندبتی خواند که او را شاخ باغ نسترن خواند. فرخی .گلنار همچو درزی استاد برکش...
-
بیجاده لب
لغتنامه دهخدا
بیجاده لب . [ دَ / دِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که لب وی سرخ مانند مرجان باشد. (ناظم الاطباء). سرخ لب :نه زال و نه آن ماه بیجاده لب بخفتند یک هفته در روز و شب . فردوسی .عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم حبشی می و حجازی سخن و رومی دیم . فرخی .بیجاده لبا من ...
-
صرف بیجاده رنگ
لغتنامه دهخدا
صرف بیجاده رنگ . [ ص ِ ف ِ دَ / دِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب زعفرانی باشد. (برهان ) : بیا ساقی آن صرف بیجاده رنگ بمن ده که پایم درآمد بسنگ . نظامی .رجوع به صِرف شود.
-
جستوجو در متن
-
بیجاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) [قدیمی] bijād = بیجاده