کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیتا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
beatas
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیتا
-
bayeta
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیتا
-
beatae
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیتا
-
نیتا
واژهنامه آزاد
نی تا؛ بیتا، بی همتا، یگانه، یکتا.
-
فريد
دیکشنری عربی به فارسی
غير مساوي , بي همتا , بي نظير , بيتا , بيمانند , يکتا , يگانه , فرد
-
اویتا
واژهنامه آزاد
اَویتا:به معنی یکتا، بیتا، بدون همتا، بدون لنگه
-
روبیتا
فرهنگ نامها
(تلفظ: robitā) مقلوب شدهی بیتا رو ؛ بینظیر ؛ (به مجاز) زیباروی .
-
بیتادخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: bitā doxt) (بیتا + دخت = دختر) ، دختر بیمانند ، دختر بیهمتا و یکتا .
-
نیتا
فرهنگ نامها
(تلفظ: nitā) [نی = نه (به صورت شبه جمله) (در قدیم) نیست ، نبود + تا = لنگه ، مثل ، مانند] ، بیمانند ، بی نظیر ، بیتا ، یگانه .
-
بیبدیل
واژگان مترادف و متضاد
بیبدل، بیتا، بیمانند، بیمثل، بینظیر، بیهمتا، بیهمال، فرد، فرید، یکتا
-
اویتا
واژهنامه آزاد
(تاتی) یکتا، بیتا، بدون لنگه. صفتی است که مختص ذات خداست.
-
تسکف
لغتنامه دهخدا
تسکف . [ ت َ س َک ْ ک ُ ] (ع مص ) پاشنه ٔ در ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پا بر آستانه ٔ درگذاشتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد): واﷲ لا اتسکف له ُ بیتا؛ ای لا ادخل له ُ بیتاً. (اقرب الموارد).
-
بیت
لغتنامه دهخدا
بیت . [ ب َ ] (ع مص ) به شب کردن چنین . (منتهی الارب ). || زناشویی کردن ؛ بات الرجل یبیت بیتاً؛ تزوج . رجوع به بیتوتة شود. و فلاناً، زوجه (لازم و متعدی ). (از اقرب الموارد). زن کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جارود
لغتنامه دهخدا
جارود. (اِخ ) ابن ابی سبرة. در الموشح چنین آمده است : محمدبن عبداﷲ هذلی از جارودبن ابی سبرة نقل کرده که گفت : بر در خانه نشسته بودم که فرزدق عبور میکرد و نزد من ایستاد و گفت : یا ابانوفل ! بیتی شعر گفته ام که پس از آن نتوانستم گفتن . گفتم : کدام است ...
-
دح
لغتنامه دهخدا
دح . [ دَح ح ] (ع مص ) پهن کردن چیزی در زمین .(منتهی الارب ). چیزی در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . گرد آمدن با زن .(از منتهی الارب ). || گردنی زدن . (منتهی الارب ). قفا زدن . || یقال دحاً محاً؛ ای دعها معها. (منتهی الارب ). ...