کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیا و ببین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیا و ببین
فرهنگ گنجواژه
تماشائی است.
-
واژههای مشابه
-
بیا / نیا
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bure/ nure طاری: bore/ mato طامه ای: bure / nayu طرقی: bore/ mayo کشه ای: bore/ nayo نطنزی: bure/ naye / nevu
-
بیا برو ،()داشتن
لهجه و گویش تهرانی
رونق ،()داشتن
-
جستوجو در متن
-
دراز آمدن
لغتنامه دهخدا
دراز آمدن . [ دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن . طولانی گشتن . طویل شدن .- دراز آمدن سخن ؛ طولانی شدن آن : بیا و گونه ٔ زردم ببین و نقش بخوان که گر حدیث نویسم سخن دراز آید.سعدی .
-
غنچه دهان
لغتنامه دهخدا
غنچه دهان . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ ] (ص مرکب ) زیبارویی که دهان وی بسان غنچه ٔ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه . (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب . (آنندراج ) : کشت مرا دلش به کین ، هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین ، غنچه دهان کیست او. خاقانی (دیوان چ...
-
سنگ آسیا
لغتنامه دهخدا
سنگ آسیا. [ س َ ] (اِ مرکب ) دو تخته سنگ گرد که در میان آنها چیزها را بسایند و آرد کنند. (ناظم الاطباء). آسیاسنگ . حجرالرحی . رحا. لافظة : گرم سنگ آسیا بر سر بگردددل آن دل نیست کز دلبر بگردد. نظامی .چون بدیدی گردش سنگ آسیاآب جو را هم ببین آخر بیا. مو...
-
روزبهان
لغتنامه دهخدا
روزبهان . [ ب ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) بقلی نسوی شیرازی ، مکنی به ابومحمدو مشهور بشیخ شطاح . از عارفان و دانشمندان بزرگ قرن هفتم هجری است . در ابتدای کار به عراق و شام و حجازسفر کرد و در سماع صحیح بخاری از حافظ سِلفی با شیخ ابوالنجیب سهروردی در ثغر اسکند...
-
هرجایی
لغتنامه دهخدا
هرجایی . [ هََ ] (ص نسبی ) چیزی که بر یک جا قرار نگیرد. (آنندراج ). || هر چه بر یک حال نماند: دل هرجایی . طبع هرجایی . (یادداشت به خط مؤلف ). هر کس یا هر چیزی که تلون حال دارد و هر دم به سویی روی آورد : بیا تا رند هرجایی بباشیم سر غوغای رسوایی بباشی...
-
کری کردن
لغتنامه دهخدا
کری کردن . [ ک ِک َ دَ ] (مص مرکب ) ارزیدن . بچیزی بودن . سود داشتن . ارزش داشتن . (یادداشت مؤلف ). کرا کردن : گو بیاییدو ببینید این شریف ایام راتا شما را شاعری کردن کند هرگز کری . منوچهری .یکی برای تماشا به خشک رود برآی کری کند که برآیی به خشک رود ...
-
جان کندن
لغتنامه دهخدا
جان کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان دادن . محتضر بودن . در حال سکرات بودن . جان دادن میرنده . سکرات . سَوق . سیاق . (منتهی الارب ). نَزع : من همان گویم کان لاشه خرک گفت و میکند بسختی جانی . رشید وطواط.خصم در جان کندن آمد چون چراغ زان فواقش در دهان آ...
-
هوادار
لغتنامه دهخدا
هوادار. [ هََ ] (نف مرکب ) هواخواه . (آنندراج ). دوست . طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف ) : چو هم دل بود او را هم درم بودهوادار و هواخواهش نه کم بود.فخرالدین اسعد.هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغوآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر. سعدی .هواد...
-
مشوش
لغتنامه دهخدا
مشوش . [ م ُ ش َوْ وَ ] (ع ص ) پریشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شوریده کار و پریشان کرده شده . آشفته و پریشان و مضطرب و سرگردان و بی آرام و بی آسایش وشوریده و درهم و برهم . (ناظم الاطباء). کار درهم و آشفته . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). آش...
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: kē] ke ۱. ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟: ◻︎ که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).۲. شخصی که (در ترکیب با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی): ◻︎ وآنکه در بحر قُلزُم است غ...