کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیاموز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیاموز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: behmos طاری: behmos طامه ای: balad bobe طرقی: behmos کشه ای: balad bebe نطنزی: balad babe
-
جستوجو در متن
-
biramose
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیاموز
-
حسن خوی
لغتنامه دهخدا
حسن خوی . [ ح ُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش خلقی : بیاموز از عاقلان حسن خوی .(بوستان ).
-
دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَب ب ] (ص ) بیهوش : بگذر از نفی ای پسر هستی طلب این بیاموز ای پسر زان ترک دب .مولوی .
-
مهرورز
لغتنامه دهخدا
مهرورز. [ مِهْرْ وَ ] (نف مرکب ) بامهر. عطوف . دوستی ورزنده . دوست : گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموزگفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید.حافظ.
-
صافی دل
لغتنامه دهخدا
صافی دل . [ دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی ضمیر. روشن دل . بی کینه . بی حقد. || صاف . صافی . روشن : طریق صدق بیاموز از آب صافی دل براستی طلب آزادگی ز سرو چمن .حافظ.
-
صافی دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidel ۱. پاکدل؛ سادهدل؛ بیکینه.۲. (صفت) صاف و روشن: ◻︎ طریق صدق بیاموز از آب صافیدل / بهراستی طلب آزادگی ز سرو چمن (حافظ: ۱۰۲۰).
-
دین بهی
لغتنامه دهخدا
دین بهی . [ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) آئین زردشتی . دین به . بهدینی : نگیرد ازو راه و دین بهی مر این دین به را نباشد رهی . دقیقی .بیاموز آیین دین بهی که بی دین نه خوبست شاهنشهی . دقیقی .پذیرفت پاکیزه دین بهی نهان گشت بیدادی و بیرهی . دقیقی .رجوع به بهدینی و ز...
-
رامش یافتن
لغتنامه دهخدا
رامش یافتن . [ م ِت َ ] (مص مرکب ) با طرب و شادی دمساز شدن . بهره مند شدن و برخوردار گردیدن و لذت بردن از طرب . بهره یافتن از طرب . حظ بردن از عیش و عشرت و شادی : بیاموز و بشنو ز هر دانشی بیابی ز هر دانشی رامشی .فردوسی .
-
ایاس
لغتنامه دهخدا
ایاس . [ اَ ] (اِخ ) همان ایاز است که نام غلام سلطان محمود باشد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (شرفنامه ) : گر تو مرد طالبی و حق شناس بندگی کردن بیاموز از ایاس . عطار.خویشتن را تو رها کن چون ایاس تا ز شه بینی تو لطف بی قیاس . مولوی .رجوع به آیاز و ایاز...
-
آموختن
لغتنامه دهخدا
آموختن . [ ت َ ] (مص )تعلّم . فراگرفتن . یاد گرفتن . بیاموختن : بیاموز تا بد نیایدْت روزچو پروانه مر خویشتن را مسوز. ابوشکور.بیاموز هرچند بتوانیامگر خویشتن شاد گردانیا. ابوشکور.ز هر دانشی گر سخن بشنوی ز آموختن یک زمان نغنوی . فردوسی .... بجان خواستند...
-
قحبة
لغتنامه دهخدا
قحبة. [ ق َ ب َ ] (ع ص ، اِ) گنده پیر. || سرفه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : به قحبة؛ ای سعال . (منتهی الارب ). || تباه شکم از دود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زناکار تباه کردار بدان جهت که به بهانه ٔ سرفه و تنحنح اشاره کند حریف خود را و ...
-
قریر
لغتنامه دهخدا
قریر. [ ق َ ] (ع ص ) رجل قریرالعین ؛ مرد خنک چشم . (منتهی الارب ) : ادب رابه من بود بازو قوی به من بود چشم کتابت قریر. ناصرخسرو.بر سر لشکر کفار به هنگام نبردچشم تقدیر به شمشیرعلی بود قریر. ناصرخسرو.اقرار کن بدو و بیاموز علم اوتا پشت دین قوی کنی و چشم...
-
پرخاش کردن
لغتنامه دهخدا
پرخاش کردن . [پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درشتی کردن . مغالظت کردن . تندی کردن . تشدّد کردن . عتاب کردن . معاتبه : چو نیکی کند کس تو پاداش کن وگر بد کند نیز پرخاش کن . فردوسی .ای شب نکنی آنهمه پرخاش که دوش راز دل من مکن چنان فاش که دوش دیدی چه دراز بود د...