کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیاع
/bayyā'/
معنی
۱. فروشنده.
۲. دلال خریدوفروش.
۳. تاجر؛ بازرگان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] bayyā' ۱. فروشنده.۲. دلال خریدوفروش.۳. تاجر؛ بازرگان.
-
بیاع
فرهنگ فارسی معین
(بَ یّ) [ ع . ] (ص نسب .) فروشنده ، سوداگر.
-
بیاع
لغتنامه دهخدا
بیاع .[ ب َی ْ یا ] (ع ص ) بهاکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلال خرید و فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بهاکننده . دلال خرید و فروش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بیاع بر اثر بازرگان برفت . (منتخب قابوسنامه ). و بیاعان م...
-
جستوجو در متن
-
داستار
لغتنامه دهخدا
داستار. (اِ) داسار.دلال و سمسار باشد و به عربی بیاع گویند. (برهان ).
-
کاله فروش
لغتنامه دهخدا
کاله فروش . [ ل َ / ل ِ ف ُ ] (نف مرکب ) بیاع . کالافروش . فروشنده ٔ کالا. || بقال . (زمخشری ).
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِرْ ری ] (اِخ ) مسدوس بن حبیب قیسی بیاع السابری بصری از محدثان است . (از سمعانی ).
-
خویش باز
لغتنامه دهخدا
خویش باز. [ خوی / خی ] (نف مرکب ) کنایه از فانی فی اﷲ. (آنندراج ) : سالار سپاه بی نیازان بیاع متاع خویش بازان .واله هروی (از آنندراج ).
-
مجاهزدل
لغتنامه دهخدا
مجاهزدل . [ م ُ هَِ دِ ] (ص مرکب ) آن که خاطر و اندیشه اش به بازرگانان مالدار و غنی مانند بود : بیاع خان جان مجاهزدلان عشق جز صبح نیست ، جان تو و جان صبحگاه .خاقانی .
-
جدال
لغتنامه دهخدا
جدال . [ ج َدْ دا ] (ع ص ) بسیارجدل . (منتهی الارب ). || کابک فروش . (منتهی الارب ). بیاع مرغ . (مهذب الاسماء). || فروشنده ٔ غوره ٔ خرما. (از اقرب الموارد): کان فلان ُ جدالاً فصارَ تماراً؛ اَی کان بائع الجدال او بایع الحمام فی الجدیله . (اقرب الموارد...
-
تبوذکی
لغتنامه دهخدا
تبوذکی . [ ت َ ذَ ] (ص نسبی ) منسوب به تبوذک . سمعانی آرد: منسوب است به کود (سرگین به خاک آمیخته ) بخط امام ابوبکرِ الاودنی به بخارا خواندم که وی از ابوسلیمان حمدبن ابراهیم الحصالی (کذا) شنید که میگفت که از ابن راسه شنیدم که او میگفت : ابوسلمه ٔ تبوذ...
-
ناگشاده
لغتنامه دهخدا
ناگشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بازناکرده . بازناشده . بسته . وانشده : و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست ب...
-
شتروار
لغتنامه دهخدا
شتروار. [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) اشتروار. مانند شتر. همانندشتر. چون شتر. || (اِ مرکب ) حمل . وسق . بار شتر. شتربار. به مقدار بار یک شتر. وزنی معلوم که بر شتری توان حمل کرد. (یادداشت مؤلف ) : ببردند سیصد شتروار بارهمه جامه وگوهر شاهوار. فردوسی .فرستاد س...
-
شاگردانه
لغتنامه دهخدا
شاگردانه . [ گ ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) مرکب از شاگرد به اضافه ٔ ان و هاءنسبت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی زر اندکی که بعد از اجرت استاد بطریق انعام بشاگرد دهند. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). راشِن ، زر ...
-
بقال
لغتنامه دهخدا
بقال . [ ب َق ْ قا ] (ع اِ) تره فروش و بمعنی غله فروش ، لغت عامی است و صحیح بدّال است . (ناظم الاطباء). تره و سبزی فروش . (فرهنگ نظام ). فروشنده ٔ سبزیها. (از اقرب الموارد). در هندوستان به معنی غله فروش بسیار مستعمل شده است و به این معنی بدّال صحیح ب...