کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیاض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیاض
/bayāz/
معنی
۱. نوعی دفتر دراز که از عرض باز میشود.
۲. دفتر شعر؛ جُنگ.
۳. کتاب دعا.
۴. [مقابلِ سواد] [قدیمی] نوشتۀ پاکنویسشده.
۵. (اسم، اسم مصدر) [مقابلِ سواد] [قدیمی] سفیدی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سفیدی، سپیدی ≠ سواد، مسوده
۲. پاکنویس ≠ مسوده، پیشنویس، چرکنویس
۳. کتاب دعا
۴. جنگ، سفینه، مجموعه
۵. دفترچه
دیکشنری
white
-
جستوجوی دقیق
-
بیاض
واژگان مترادف و متضاد
۱. سفیدی، سپیدی ≠ سواد، مسوده ۲. پاکنویس ≠ مسوده، پیشنویس، چرکنویس ۳. کتاب دعا ۴. جنگ، سفینه، مجموعه ۵. دفترچه
-
بیاض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bayāz ۱. نوعی دفتر دراز که از عرض باز میشود.۲. دفتر شعر؛ جُنگ.۳. کتاب دعا.۴. [مقابلِ سواد] [قدیمی] نوشتۀ پاکنویسشده.۵. (اسم، اسم مصدر) [مقابلِ سواد] [قدیمی] سفیدی.
-
بیاض
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - سفیدی . 2 - دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند. 3 - دفتر بغلی . 4 - کتاب دعا.
-
بیاض
لغتنامه دهخدا
بیاض . [ ب َ ] (ع اِ) شیر. || سپیدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سفیدی . سپیدی . (فرهنگ فارسی معین ). ضد سواد. (اقرب الموارد). || سفیده . سپیده . (فرهنگ فارسی معین ).- بیاض البیض ؛ سپیدی تخم مرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- بیاض العین ؛ سپ...
-
بیاض
لهجه و گویش تهرانی
کتاب دعا ،پاکنویس
-
بیاض
واژهنامه آزاد
در منطقه رستاق فارس پس از ذبح گوسفند و کندن پوست آن گوشت گوسفند را قبل از تکه کردن برای حدود یکساعت میگذارند تا هوا بخورد و کمی رطوبت آن کمترشود به این عمل بیاض شدن گوشت گفته میشود
-
واژههای مشابه
-
بیّاْض
لهجه و گویش گنابادی
biiaz در گویش گنابادی یعنی خمیازه ، خمیازه کشیدن ، نام یک دشت در گناباد که به دشت بیاض معروف میباشد ، خواب آلود
-
دشت بیاض
لغتنامه دهخدا
دشت بیاض .[ دَ ب َ / دَ ت ِ ب َ ] (اِخ ) قصبه ای است در خراسان ، که ولی دشت بیاضی شاعر از آنجاست . (از غیاث ) (آنندراج ). دهی از دهستان نیمبلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 1781 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و زعفران . (از فرهنگ جغرافیای...
-
اراضی بیاض
واژهنامه آزاد
زمینی که ملک باشد خواه مجهول المالک خواه نه و مشغول به زراعت و بنا و درخت و از این قبیل نباشد خواه محصور باشد خواه نه
-
بیاض را کشیدن
لهجه و گویش تهرانی
رمق کسی را گرفتن
-
سواد و بیاض
فرهنگ گنجواژه
چرکنویس و پاکنویس ،تضاد(contrast)
-
واژههای همآوا
-
بی از
لغتنامه دهخدا
بی از. [ اَ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد و رجوع به بی ز شود.
-
بیّاْض
لهجه و گویش گنابادی
biiaz در گویش گنابادی یعنی خمیازه ، خمیازه کشیدن ، نام یک دشت در گناباد که به دشت بیاض معروف میباشد ، خواب آلود