کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیاستو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیاستو
/biyāstu/
معنی
۱. دهاندره؛ خمیازه.
۲. بوی دهان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیاستو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیاستو› [قدیمی] biyāstu ۱. دهاندره؛ خمیازه.۲. بوی دهان.
-
بیاستو
فرهنگ فارسی معین
(بَ تُ) ( اِ.)1 - خمیازه . 2 - بوی دهان .
-
بیاستو
لغتنامه دهخدا
بیاستو. (اِ) رجوع به پیاستو شود.
-
جستوجو در متن
-
پیاستو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piyāstu = بیاستو
-
پیاستو
لغتنامه دهخدا
پیاستو. (اِ) بیاستو. دهان دره . خمیازه : پیاستو نبود خلق را مگر بدهان ترا بکون بود ای کون بسان دروازه . معروفی .|| بوی دهان . (شعوری ج 1 ص 261). نیز رجوع به بیاستو شود.
-
خمیاز
لغتنامه دهخدا
خمیاز. [ خ َم ْ ] (اِ) کشاکش اعضاء بطرف بالا. (ناظم الاطباء). || خمیازه . دهن دره . فاژه . افزا. فجا. بیاستو. پاسک . (ناظم الاطباء). خامیاز. ثوباء. هاک . آسا. بیاستو. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
هاک
لغتنامه دهخدا
هاک . (اِ) به لغت زند و پازند تخم مرغ را گویند. تخم ماکیان . (برهان ) (ناظم الاطباء). به وزن و معنی خاگ یعنی تخم مرغ . (فرهنگ رشیدی ). تخم ماکیان و مرغهای دیگر. (لسان العجم ). || دهن دره . خمیازه . بیاستو. آسا. در لغت نامه ٔ اسدی در معنی کلمه بیاستو ...
-
بخر
لغتنامه دهخدا
بخر. [ ب َ خ َ ] (ع اِمص ) گندگی دهان و جز آن . (منتهی الارب ). گندگی دهان و جز آن که بفارسی بیاستو و پیاستو و غشاک گویند. (ناظم الاطباء).
-
ثؤباء
لغتنامه دهخدا
ثؤباء. [ ث ُ ءَ ] (ع اِ) دهن دره . خمیازه . آسا. بیاستو. فاژه . (دهار). ثَأب . تثاؤب . و در مثل است : أعدی من الثؤباء. (منتهی الارب ).
-
آهنیابه
لغتنامه دهخدا
آهنیابه . [ هََ ن ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) خمیازه . دهان دره . دهن دره . آسا. فاژ. فاژه . خامیاز. خامیازه . بیاستو. باسک . دهن در. ثَأب . ثؤباء. و رجوع به آهبنیابه شود.
-
ثأب
لغتنامه دهخدا
ثأب . [ ث َءْب ْ ] (ع اِ) ثوباء. خامیاز. خامیازه . خمیازه . دهن دره . دهان دره . آسا. فاژ. باسک . کهنزَه . بیاستو. هاک . فاژه . آهنیابه .
-
فنجا
لغتنامه دهخدا
فنجا. [ ف ِ ] (اِ) حالتی است که آدمی را در وقت درآمدن تب واقع شود، و آن خمیازه ، کش واکش و کمانکش بدن باشد، و به عربی قشعریرة و تمطی خوانند. (برهان ). بیاستو. آسا. دهن دره . خمیازه . ثوباء. دهان دره . فاژیدن . (یادداشت مؤلف ). || برف را نیز گویند. (...
-
دهن دره
لغتنامه دهخدا
دهن دره . [دَ هََ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خمیازه و تثاوب و پاسک و پاشک و فاژ. (ناظم الاطباء). خامیازه . هاک . بیاستو. دهان دره . آسا. (یادداشت مؤلف ). دهان دره که خمیازه باشد. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) : کسی را که چشمی رسد ناگهان دهن دره اش اوف...
-
دهان دره
لغتنامه دهخدا
دهان دره . [ دَ دَرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دهن دره . فنجا. بیاستو. هاک . باسک . پاسک . فاژ. خامیازه . خامیاز. ثوباء. تثاؤب . ثأب . بازشدن دهان به صورتی خاص بی اراده و آن علامت خواب یا بعضی امراض عصبی باشد. (یادداشت مؤلف ). خروق . خمیازه . (از منتهی...