کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیابان گرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صحرانورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] sahrānavard ۱. بیاباننورد؛ بیابانگرد.۲. ویژگی اسب رونده و تیزتک که بیابانها را درهمنوردد: ◻︎ هم از تازیاسپان صحرانورد / هم از تیغ چون آب زهرآب خَورد (نظامی۵: ۸۷۶).
-
کرکسکوه
لغتنامه دهخدا
کرکسکوه . [ ک َ ک َس ْ ] (اِخ ) در معجم البلدان گفته کوهی است در میانه ٔ ری و قم و کاشان دوره ٔ آن دو فرسخ . در آن کوه چشمه ٔ آب بهم می رسد. (انجمن آرای ناصری ). کوهکی است خرد در مغرب بیابان کرکسکوه و این بیابان را بدان کوه بازخوانند. (حدود العالم )....
-
صحراگرد
لغتنامه دهخدا
صحراگرد. [ ص َ گ َ ] (نف مرکب ) بیابان گرد. || آنکه در بیابان گردد و کشت هاو مزارع را بپاید چهارپا ومردمان بدان گزند نرسانند. رجوع به صحراگردی شود.
-
هامون نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hāmunnavard صحرانورد؛ بیابانگرد؛ هامونبر؛ هامونسپر؛ هامونگذار.
-
ریگ سیستان
لغتنامه دهخدا
ریگ سیستان . [ گ ِ ] (اِخ ) اندر بیابان کرکس کوه ریگی است [ که ] از گرد سیستان برآید آن را ریگ سیستان خوانند. (حدود العالم ).
-
سوزمانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) suzmāni ۱. بدکاره؛ روسپی.۲. [قدیمی] کولی.۳. [قدیمی] زن کولی.۴. [قدیمی] طایفهای از کولیان بیابانگرد.
-
دشت سیر
لغتنامه دهخدا
دشت سیر. [ دَ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه در صحرا و بیابان سیر و گردش می کند. (ناظم الاطباء). صحرا پیما. بیابان نورد. دشت پیما. دشت گرد. دشت نورد : از سایه دشت سیر و پریشان نسازدش گر یک نظر ز حفظ تو افتد برآفتاب .سنائی (از آنندراج ).
-
کردر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گردر› [قدیمی] kardar ۱. دره.۲. زمین پشتهپشته.۳. بیابان: ◻︎ خوارزم گرد لشکرش ار بنگری همی / بینی عَلَمعَلَم تو به هر دشت و کردری (عنصری: ۳۴۹).
-
مجمعة
لغتنامه دهخدا
مجمعة. [ م َ م َ ع َ / م ُ م ِ ع َ ] (ع ص ) فلاة مجمعة؛ بیابان که در وی مردم گرد آیند و پریشان نشوند از خوف گم شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بطل
دیکشنری عربی به فارسی
ميدان جنگ , بيابان , عمل جويدن (اسب) , نشخوار , مخفف , قهرمان , مزرعه , جويدن , باصداجويدن , نشخوار کردن , پهلوان , مبارزه , دفاع کردن از , پشتيباني کردن , دلا ور , گرد , پهلوان داستان
-
غول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qo(u)l جایی که برای گاووگوسفند در کوه یا صحرا درست کنند؛ آغل؛ غار: ◻︎ گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دواندوان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۹).
-
کوه نورد
لغتنامه دهخدا
کوه نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) عبورکننده از کوه . (ناظم الاطباء). کوه پیما. رَقّاء. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باد چون عزم اوست در ناوردزآن بیابان بُر است و کوه نورد. مختاری .کرد صحرانشین کوه نوردچون بیابانیان بیابان گرد. نظامی .تازی اسبان پار...
-
هامون نورد
لغتنامه دهخدا
هامون نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) دشت پیما. صحرانورد. هامون گذار. هامون بر. بیابان سپر. بادیه پیما. آنکه در دشت و بیابان سفر کند. (ناظم الاطباء) : یکی سیل رفتار هامون نوردکه باد از پی اش بازماندی چو گرد. سعدی (بوستان ).هامون نوردی بارکش وز ره به دندا...
-
حاطب اللیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حاطباللیل] [قدیمی] hātebolleyl ۱. کسی که در شب در بیابان هیمه جمع کند؛ گردکنندۀ هیزم در شب.۲. [مجاز] شخص پرگو و یاوهگو که هرچه به زبانش آید از خوب و بد بگوید و به عاقبت آن نیندیشد. Δ چنانکه خارکن را در شب در حال گردآوردن هیزم...
-
رنج آزمودن
لغتنامه دهخدا
رنج آزمودن . [ رَ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) مشقت و تعب دیدن . محنت و زحمت کشیدن . رنج دیدن . رنج بردن . رنج کشیدن . رجوع به سه ترکیب اخیر و رنج آزمای و رنج آزموده شود : تو نه رنج آزموده ای نه حصارنه بیابان و باد و گرد و غبار.(گلستان ).