کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیابان مرگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیابان مرگی
لهجه و گویش تهرانی
مرگ در بیابان
-
واژههای مشابه
-
بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biyābāngard ۱. کسی که در بیابانها میگردد.۲. کسی که در بیابان زندگی میکند.۳. چادرنشین.
-
بیابان نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biyābānnešin کسی که در بیابان و در زیر چادر زندگی میکند؛ صحرانشین.
-
بیابان نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) biyābānnavard انسان یا حیوانی که در بیابانها میگردد؛ بیابانگرد.
-
desertification
بیابانزایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] فرایند تخریب پوشش گیاهی در مناطق خشک و نیمهخشک و در حاشیۀ بیابانها
-
ice desert
بیابان یخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیا، علوم جَوّ] هر پهنۀ قطبی با پوشش دائمی یخ یا برف، بدون هیچ پوشش گیاهی، بهجز برف سرخ یا برف سبز گاهبهگاه
-
بیابان گرد
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص مر.) بدوی ، چادرنشین .
-
باغ بیابان
لغتنامه دهخدا
باغ بیابان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهن اسفندقه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 107 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت واقع است و7 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
پره ٔ بیابان
لغتنامه دهخدا
پره ٔ بیابان . [ پ َرْ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به پَرّه شود.
-
بر بیابان
لغتنامه دهخدا
بر بیابان . [ ب َرْ رِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بر و بیابان . صحرای خشک . خشک لم یزرع .
-
بیابان باش
لغتنامه دهخدا
بیابان باش . (نف مرکب ) آنکه در بیابان زندگی کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بدوی . (بحر الجواهر). کسی که در بیابان منزل دارد: تازیان بیابان باش ؛ اعراب بدوی . (ناظم الاطباء).
-
بیابان بر
لغتنامه دهخدا
بیابان بر. [ ب ُرْ ] (نف مرکب ) بیابان نورد. طی کننده ٔ بیابان . که در بیابان رود. بسیارسیر : باد چون عزم اوست در ناوردزآن بیابان بر است و کوه نورد.مختاری .
-
بیابان گرد
لغتنامه دهخدا
بیابان گرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که در بیابان زیست میکند. صحراگرد باشد. بدوی . چادرنشین : کرد صحرانشین کوه نوردچون بیابانیان بیابان گرد.نظامی .
-
بیابان گردی
لغتنامه دهخدا
بیابان گردی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) زیستن در بیابان . بدویت . چادرنشینی . بیابان نوردی . عمل بیابان گرد.