کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیاب
لغتنامه دهخدا
بیاب . [ ب َی ْ یا ] (ع ص ) (از «ب ی ب ») سقایی که برای فروخت آب به کوچه ها بگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
بیاب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beyuz طاری: bevüz طامه ای: boviz طرقی: beyiz کشه ای: beviz نطنزی: vâyuz
-
واژههای مشابه
-
بیآب
واژگان مترادف و متضاد
۱. خشک، فاقد آب ≠ آبدار، پرآب ۲. بیطراوت ≠ باطراوت ۳. بیآبرو، بیاعتبار
-
واژههای همآوا
-
بیآب
واژگان مترادف و متضاد
۱. خشک، فاقد آب ≠ آبدار، پرآب ۲. بیطراوت ≠ باطراوت ۳. بیآبرو، بیاعتبار
-
بی آب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bi'āb ۱. جایی یا زمینی که آب نداشته باشد.۲. [مجاز] بیرونق؛ بیطراوت.۳. [قدیمی، مجاز] رسوا؛ بیآبرو.
-
بی آب
لغتنامه دهخدا
بی آب . (اِخ ) دهی از دهستان فرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 411 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
بی آب
لغتنامه دهخدا
بی آب . (ص مرکب ) کنایه از بی رونق . (برهان )(آنندراج ) (شرفنامه ). بی طراوت . پژمرده : و آن لبان کز وی برشک آمد عقیق آبدارچون سفال بیهده بی آب و بی مقدار شد. سوزنی . || که آب ندارد، چون بعض میوه ها از نوع بد یا محروم مانده از آب کافی . (یادداشت بخط ...
-
جستوجو در متن
-
kaibab
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کای بیاب
-
بَراهُوت
لهجه و گویش بختیاری
barâhut بَرَهوت، بیابان بىآب و علف.
-
فل ء
واژهنامه آزاد
فل بروزن دل باکسر دال به معنی زمین بیآب وعلف- بایر
-
خشکیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پژمردن، پژمردهشدن ۲. خشک شدن، خوشیدن، بیطراوتشدن، بیآب شدن، خشکیده شدن، تفتیده شدن ≠ سبز شدن ۳. بیآب شدن ۴. منجمد شدن، یخ زدن ۵. مات بردن، مبهوت شدن، متحیرشدن، تعجب کردن
-
برساییدن
لغتنامه دهخدا
برساییدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) ساییدن : بعون دولت او آرزوی خویش بیاب بجاه خدمت او سر به آسمان برسای . فرخی .و رجوع به ساییدن شود.