کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکف داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکف داشتن
لغتنامه دهخدا
بکف داشتن . [ ب ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) در دست داشتن و در تصرف خویش داشتن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
بکف آوردن
لغتنامه دهخدا
بکف آوردن . [ ب ِ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بدست آوردن و تصرف نمودن . (ناظم الاطباء). در قبض و تصرف خود آوردن . (آنندراج ) : مرد بخرد هرچه بخواهد بکف آرد. فرخی .گرآری بکف دشمن پرگزندمکش درزمان بازدارش ببند. اسدی .ترا کنون که بهار است جهد آن نکنی که نانک...
-
بکف گرفتن
لغتنامه دهخدا
بکف گرفتن . [ ب ِ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بدست گرفتن . بدست آوردن . تصرف کردن : دختر چو بکف گرفت خامه ارسال کند جواب نامه .نظامی .
-
بکف اوردن
دیکشنری فارسی به عربی
زبد
-
جستوجو در متن
-
چراغ داشتن
لغتنامه دهخدا
چراغ داشتن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ بکف داشتن . چراغ در دست داشتن . || چراغ گرفتن . چراغ پیش پای کسی داشتن . چراغ به راه کسی یا برای روشن داشتن پیش پای کسی بدست گرفتن : ره نمودن بخیر ناکس راپیش اعمی چراغ داشتن است . سعدی .شب ظلمت و بیابان ...
-
جام بدست داشتن
لغتنامه دهخدا
جام بدست داشتن . [ ب ِ دَ ت َ ] (مص مرکب ) پیاله در دست داشتن . قدح بدست گرفتن : آنکس که بدست جام داردسلطانی جم مدام دارد. حافظ.|| جام بکف آوردن .
-
از بر
لغتنامه دهخدا
از بر. [ اَ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ، ص مرکب ) یاد. (مؤید الفضلاء). بیاد گرفتن . (برهان ). بخاطر نگاه داشتن . (برهان ) (غیاث ). حفظ. (جهانگیری ) (برهان ) (مؤید الفضلاء از شرفنامه ). زِ بَر. از بیر. از بَرْم : روزی هزار بار بخواندم کتاب صبرچشمم نبست ...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...
-
خارخار
لغتنامه دهخدا
خارخار. (اِ) کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم ، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است . (آنندراج ). کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیه ٔ میل و خوا...
-
پلپل
لغتنامه دهخدا
پلپل . [ پ ِ پ ِ ] (اِ) فلفل . و فلفل معرب آن است . (برهان قاطع). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). یکی از ادویه است که در طعام بکار میبرند : و از وی [ اورشفین به هند...
-
بازداشتن
لغتنامه دهخدا
بازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . عُرَس . عَجس . تعکیظ. اِلتحاص . صَری . اجذا. اِعتام . عَذب . اِعدام . اِعذاب . صَبن . تعجیز...
-
مثمر
لغتنامه دهخدا
مثمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- العقل المثمر ؛ عقل مؤمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- المال المثمر ؛ مال بسیار. (ناظم الاطباء)....
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِ) بغل و ابط. (ناظم الاطباء). بغل . (برهان ) : چرا گفت نگرفتمش زیر کش چرا بر کمر کردمش پنجه بش . فردوسی .می به زیر کش و سجاده ٔ زهدم بر دوش آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم . حافظ.- زیر کش گرفتن (برگرفتن ) ؛ زیر بغل گرفتن : عوج ... فر...