کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکشتن
لغتنامه دهخدا
بکشتن . [ ب ِ ک ِ ت َ ] (مص ) کشتن . بکاشتن : که هرکس که تخم جفا را بکشت نه خوش روز بیند نه خرم بهشت . فردوسی .و رجوع به کشتن و کاشتن شود.
-
واژههای مشابه
-
بکشتن فرمودن
لغتنامه دهخدا
بکشتن فرمودن . [ ب ِ ک ُ ت َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) دستور کشتن دادن : گفتند بارخدایا دوست را بکشتن فرمایی ؟ گفت بلی . (قصص الانبیاء ص 182).
-
جستوجو در متن
-
اجهاز
لغتنامه دهخدا
اجهاز. [ اِ ] (ع مص ) ازآف . خسته را بکشتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || شتاب کردن . || شتابانیدن .
-
اتیام
لغتنامه دهخدا
اتیام . [ اِت ْ تیا ] (ع ) ذبح کردن گوسپند تیمه . (منتهی الارب ). بکشتن گوسفند را در خانه . (زوزنی ). گوسفند علفی کشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
چراغوار
لغتنامه دهخدا
چراغوار. [ چ َ / چ ِ راغ ْ ] (ق مرکب ) مثل چراغ . مانند چراغ . همچون چراغ : چراغوار بکشتن نشسته بر سر نطعبباد سرد چراغ زمانه بنشاندیم .خاقانی .
-
تدفیف
لغتنامه دهخدا
تدفیف . [ ت َ ] (ع مص ) زود بکشتن خسته . (زوزنی ). شتاب کردن در کشتن خسته . || شتاب نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || دف زدن مرد. (المنجد).
-
زعف
لغتنامه دهخدا
زعف . [ زَ ](ع مص ) بر جای بکشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جارو زدن . پاک کردن با جارو. (از دزی ج 1 ص 592). رجوع به زعافة شود.
-
مذافة
لغتنامه دهخدا
مذافة. [ م ُ ذاف ْ ف َ ] (ع مص ) خسته را بکشتن . (تاج المصادر بیهقی ). کشتن خسته را. (منتهی الارب ). ذف . ذفاف . تذفیف . اذفاف . قتل مجروح . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذفاف شود.
-
ازعاف
لغتنامه دهخدا
ازعاف .[ اِ ] (ع مص ) کشتن . برجای کشتن کسی را. (منتهی الارب ). بزودی کشتن . برجای بکشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || اِزْآف . خسته را کشتن . (منتهی الارب ).
-
پروزیاس
لغتنامه دهخدا
پروزیاس . (اِخ ) ثانی پسر پروزیاس اول . پادشاه بی تی نیه از 192تا 148 ق .م . او آنی بال را به دربار خود پذیرفت و به امر رومیها بکشتن وی رضا داد لکن آنی بال خود زهر خورده و بمرد.
-
بنی طی
لغتنامه دهخدا
بنی طی . [ ب َ طَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از یمن که حاتم طائی منسوب به آن است . (غیاث ) (آنندراج ) : بلاجوی راه بنی طی گرفت بکشتن جوانمرد را پی گرفت . سعدی .چو حاتم اگر نیستی نام وی نبردی کس اندر جهان نام طی . سعدی .رجوع به طایی شود.
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِخ ) نام زن شهربن باذان ، والی صنعا از دست رسول صلوات اﷲعلیه . آنگاه که اسود عنسی ِ مُتنبی شوی او را بکشت آزاد را به عنف تزویج کرد، وقتی پیغامبر صلوات اﷲعلیه چند تن را بکشتن اسود بفرستاد این زن بخونخواهی شهربن باذان فرستادگان را در خانه پنهان...
-
تذفیف
لغتنامه دهخدا
تذفیف . [ ت َ ] (ع مص ) زود و سبک بکشتن خسته . (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ) (المنجد). || سبک گردانیدن رخت و بار اشتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). || به شتاب رفتن اسب . (اقرب الموارد).