کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکس
لغتنامه دهخدا
بکس . [ ب َ ] (ع مص ) غلبه کردن بر خصم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غلبه کردن بر دشمن . (از ناظم الاطباء).
-
بکس
لغتنامه دهخدا
بکس . [ ب ُ ] (فرانسوی ، اِ) جنگ با مشت . رجوع به بوکس شود.
-
واژههای مشابه
-
ابراهیم بن بکس
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن بکس . [ اِم ِ ن ِ ب َ ک ُ ] (اِخ ) رجوع به ابراهیم بن بکوس شود.
-
ابواسحاق بن بکس
لغتنامه دهخدا
ابواسحاق بن بکس . [ اَ اِ ق ِ ن ِ ب َ ک ُ ] (اِخ ) رجوع به ابراهیم بن بکس شود.
-
جستوجو در متن
-
bx
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بکس
-
مشت بازی
لغتنامه دهخدا
مشت بازی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) مشت زنی . عمل مشت باز در مسابقه یا ورزش مشت . بکس بازی .
-
خود خوردن
لغتنامه دهخدا
خود خوردن . [ خوَدْ / خُدْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن بدون آنکه بکس گوید تا تسکین یابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خودخور
لغتنامه دهخدا
خودخور. [ خوَدْ / خُدْ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد. || آنکه تنها خورد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خودخوره
لغتنامه دهخدا
خودخوره . [ خوَدْ / خُدْ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ) آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خودکاره
لغتنامه دهخدا
خودکاره . [ خوَدْ / خُدْ رَ /رِ ] (ص مرکب ) کسی که برای خود کار کند و آن در صورتی است که اعتماد بکس نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
-
خوراننده
لغتنامه دهخدا
خوراننده . [ خوَ / خ ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف )مُطْعِم . رازق . مغذی . آنکه بکس دیگری اطعام می کند. || بهره رسان . نفعرسان . (یادداشت مؤلف ).
-
آزارش
لغتنامه دهخدا
آزارش . [ رِ ] (اِمص ) آزار : چنان داشتم ملک را پیش و پس که آزارشی نامد از من بکس . نظامی .(این کلمه جز در بیت مذکور دیده نشده و ظاهراً بتسامحی که از نظامی معهود است بقیاس بر سایر اسم های مصدر ساخته شده است ).
-
بی مهر
لغتنامه دهخدا
بی مهر. [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + مهر) مهرناشده . که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانه ٔ دست نخوردگی چیزی است : اگردانا و گر نادان بود یاربضاعت را بکس بی مهر مسپار. نظامی .رجوع به مُهر شود.