کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بکران
/bokrān/
معنی
= بنکران
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bokrān = بنکران
-
بکران
لغتنامه دهخدا
بکران . [ ب َ ک َ ] (ع اِ) چرخ چاه و آن چوبی گرد باشد که بر آن جویچه مانندی کنده و رسن بر وی گذاشته آب کشند. (آنندراج ). و رجوع به بَکرة شود.
-
بکران
لغتنامه دهخدا
بکران . [ ب َ] (اِخ ) موضعی است در ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ).
-
بکران
لغتنامه دهخدا
بکران . [ ب ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ بکر. (ناظم الاطباء). جمع بکر به علامت «اَن » فارسی : دگر ره بود پیشین رفته شاپوربپیش آهنگ آن بکران چون حور. نظامی .- بکران بهشت ؛ حوریان . (ناظم الاطباء). کنایه از حوران بهشتی باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) : بکران بهش...
-
بکران
لغتنامه دهخدا
بکران . [ ب ُ ] (اِ) کناره ٔ دیگ و ته دیگ و آن مقدار ازطعام که در ته دیگ چسبیده و بریان شده باشد و آن راته دیگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ته دیگی . (غیاث ). برنج و هرچیزی دیگر که در ته دیگ طعام چسبیده و بریان شده باشد. (برهان ). مخفف بنکران ، ته دیگی...
-
بکران
لغتنامه دهخدا
بکران . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء بلوک کلاته دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود. سکنه ٔ آن 600 تن . آب از قنات . محصول آنجا غلات ، لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
بکران
لغتنامه دهخدا
بکران . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَکر و بُکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به بکر شود.
-
جستوجو در متن
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوالحسین . رجوع به اسحاق بن حسین بن بکران شود.
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) عقرائی یا عقرانی تمار. رجوع به اسحاق بن حسن بن بکران شود.
-
بنکران
لغتنامه دهخدا
بنکران . [ ب ُ ک َ ] (اِ) بمعنی بکران و آن برنج یا هر چیزی دیگر بود که در ته دیگ بریان و چسبیده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). ته دیگی . (رشیدی ). برنجی را گویند که در ته دیگ بریان شده مانده باشد. (غیاث ). بکران و هر چیز برشته شده و چسبیده...
-
عاقل عاقل
لغتنامه دهخدا
عاقل عاقل . [ ق ِ ل ِ ق ِ ] (ص مرکب ) خردمند کامل عیار. تمام عاقل . عاقل که از قانون خرد بهیچوجه یکسو نشود : خاقانی از این راه دورنگی بکران باش یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل .خاقانی .
-
دلگر
لغتنامه دهخدا
دلگر. [ دِ گ َ ] (اِ) بُکران طعام باشد و آن طعامی است که بر ته دیگ چسبیده است و بزور کفگیر جدا کنند. (برهان ) (آنندراج ). قدری از طعام که در ته دیگ مانده باشد.(لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رجوع به دلگیر شود.
-
دلگیر
لغتنامه دهخدا
دلگیر. [ دِ ] (اِ) به عربی حکاک و به ترکی قزماق گویند. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). بکران که باروغن بود و آنرا جان جان نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ میرزاابراهیم ). ته دیگ . رجوع به دلگر شود.
-
قبا بستن
لغتنامه دهخدا
قبا بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) حاضر و آماده ٔ کار شدن : به کردار کله داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش . نظامی .بستن قبا به خدمت سالار وشهریارامیدوارتر که گنه در عبا کنیم .سعدی .