کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکرآباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکرآباد
لغتنامه دهخدا
بکرآباد. [ ب َ ] (ِاخ ) دهی از دهستان ییلاق بخش حومه ٔشهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 195 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات شغل اهالی زراعت ، گله داری ، قالیچه ، جاجیم و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
بکرآباد
لغتنامه دهخدا
بکرآباد. [ ب َ ] (ِاخ ) نام نیمی از شهر گرگان و نام نیمه ٔ دیگرش شهرستان است . (از حدود العالم ).
-
بکرآباد
لغتنامه دهخدا
بکرآباد. [ ب ِ ] (ِاخ ) دهی از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. سکنه ٔ آن 308 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بکرآباد
لغتنامه دهخدا
بکرآباد. [ ب ِ ] (ِاخ ). دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 508 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوب . شغل اهالی زراعت ، گله داری ، جاجیم و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران .ج 4).
-
واژههای مشابه
-
تازه کند بکرآباد
لغتنامه دهخدا
تازه کند بکرآباد. [ زَ ک َ دِ ب ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 8500گزی شمال خاوری ورزقان و 8هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع است . کوهستانی و معتدل است و 254 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چشمه . محصول ...
-
جستوجو در متن
-
بکرآبادی
لغتنامه دهخدا
بکرآبادی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بکرآباد که محله ٔ معروفی است در جرجان (گرگان ). (از سمعانی ).
-
شهرستان
لغتنامه دهخدا
شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) اسم یکی از دو قسمت شهر قدیمی گرگان بوده است . (یادداشت مؤلف ). نام نیمی از شهر گرگان بوده است و نام نیمی دیگر بکرآباد. (حدود العالم ).
-
اسرائیلی
لغتنامه دهخدا
اسرائیلی . [ اِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن احمدبن اسرائیل اسرائیلی مکنی به ابوالحسن . از مردم جرجان ساکن بکرآباد از محال جرجان . وی از موسی بن عباس و جعفربن حبان و جعفربن محمدبن عبدالکریم و جز آنان روایت دارد. (انساب سمعانی ).
-
نیم
لغتنامه دهخدا
نیم . (اِ) نصف . نیمه . یک جزء از دو جزء چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک دوم چیزی : چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی سواران بتفت . فردوسی .وزین بهر نیمی شب دیریازنشستی همی با بتان طراز. فردوسی .چو نیمی گذشت از شب دیریازدلیران برفتن گرفتند ساز. فر...
-
برنشستن
لغتنامه دهخدا
برنشستن . [ ب َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) سوار شدن . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ).رکوب . (از تاج المصادر بیهقی ). رکب : هرگاه خزینه دار ملک برنشستی و جایی رفتی و یوسف با او بودی ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). نصر سیار... آخرسالار خویش را بخواند و گفت فل...
-
گرگان
لغتنامه دهخدا
گرگان . [ گ ُ ] (اِخ ) پهلوی آن ورکان = هیرکانیا . رک : مارکوارت . شهرستانها ص 12 ح 17: اونوالا 92. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام شهری است در دارالملک استرآباد، معرب آن جرجان است . (برهان ). گرگان به اطلاق عام شامل ایالت استراباد است که از شمال ب...
-
لامعی
لغتنامه دهخدا
لامعی . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقاله ٔ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154).در تذکره ٔلباب الالبا...
-
استراباد
لغتنامه دهخدا
استراباد. [ اِ ت َ ] (اِخ ) استرآباد. دهی نزدیک جرجان . (منتهی الارب ). شهریست [ بناحیت دیلمان ] بردامن کوه نهاده بانعمت و خرم و آبهای روان و هوای درست و ایشان به دو زبان سخن گویند یکی به لوترای استرابادی و دیگری به پارسی کردانی و از وی جامه های بسیا...