کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکاول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بکاول
/bo(a)kāvol/
معنی
بقاول؛ خوانسالار؛ در عهد ایلخانان مغول، کسی که مٲمور آماده ساختن غذا برای دربار، پادشاهان، و امرا یا فراهم ساختن خواربار سپاهیان بوده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکاول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] bo(a)kāvol بقاول؛ خوانسالار؛ در عهد ایلخانان مغول، کسی که مٲمور آماده ساختن غذا برای دربار، پادشاهان، و امرا یا فراهم ساختن خواربار سپاهیان بوده.
-
بکاول
لغتنامه دهخدا
بکاول . [ ب َ / ب ُوَ / وُ ] (اِ) بقاول . بوکاول . بزرگ و ریش سفید مطبخ . خوانسالار. (ناظم الاطباء). باورچی . (آنندراج ). در هندوستان بمعنی داروغه مطبخ و باورچیخانه و کسی که اطعمه را پیش امرا و سلاطین قسمت کند مستعمل است . (از آنندراج ). داروغه ٔ باو...
-
بکاول
لغتنامه دهخدا
بکاول . [ ب َ وُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. سکنه 409 تن . آب از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی آن زراعت ، کسب و کار در شهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
واژههای مشابه
-
پابنده بکاول
لغتنامه دهخدا
پابنده بکاول . [ ب َ دَ ب َ وِ ] (اِخ ) یکی از امرای عهد میرزا شاهرخ بن تیمور. در آن اوان که شاهرخ در اصفهان بود پسرش میرزا الغبیک گورکان از سمرقند ایلچی نزد میرزا میرک احمد که در اوزجند حکومت میکرد فرستاد و چون او به معاذیری متوسل شد میرزا الغبیک مت...
-
جستوجو در متن
-
بکاولی
لغتنامه دهخدا
بکاولی . [ ب َ وَ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بکاول ، لوازم مطبخ و آشپزخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به بکاول شود. || (حامص ) شغل و علم بکاول ، بقاول . رجوع به بکاول شود.
-
بقاول
لغتنامه دهخدا
بقاول . [ ب َوَ / وُ ] (اِ) بکاول را گویند که داروغه ٔ مطبخ باشد. (از آنندراج ). رجوع به بکاول و ناظم الاطباء شود.
-
کاوول
لغتنامه دهخدا
کاوول . (اِ) بمعنی چاشنی گیراست که سفره چی باشد و بکاول را نیز میگویند که ترکان توشمال گویند. (برهان ). کاول . رجوع به کاول شود.
-
خوانگر
لغتنامه دهخدا
خوانگر. [ خوا / خا گ َ ] (ص مرکب )خوانسالار. طباخ . بکاول . چاشنی گیر. (ناظم الاطباء).
-
کاول
لغتنامه دهخدا
کاول . [ وُ ] (اِ) سفره چی و بکاول . (ناظم الاطباء). مخفف بکاول که ترکان توشمال گویند و سفره چی را نیز گفته اند. (برهان ). در ترکی جغتایی بکاول بمعنی صاحب منصب و کسی است که مأمور چشیدن مشروبات است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || گندنای کوهی را هم م...
-
خوانسار
لغتنامه دهخدا
خوانسار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) مخفف خوان سالار که سفره چی و بکاول و طباخ باشد.(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : خوان سار اجل نمی کند راست بر خوانچه ٔ تیغ کاسه ٔ سر.اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج ).
-
سالار خوان
لغتنامه دهخدا
سالار خوان . [ رِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوانسالار باشد که سفره چی است و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان ). بکاول و چاشنی گیر. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ). چاشنی گیر و بترکی بکاول خوانند. (جهانگیری ). مائده سالار. حاکم مطبخ : بیا...
-
خوانسالار
لغتنامه دهخدا
خوانسالار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) سفره چی . بکاول . طباخ . بکاول ترکی است و در هندوستان او را چاشنی گیر خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). عُجاهِن . (بحر الجواهر) : آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. (تاریخ بیهقی ). [ عبدالرحمن محم...
-
پیراحمد ورساق
لغتنامه دهخدا
پیراحمد ورساق . [ اَ م َ ؟ ] (اِخ ) داروغه ٔ ری بعهد ابوالغازی سلطان حسین میرزا.وی بفرمان سلطان بدیعمیرزا سلطان بابر برلاس و شیخ عبداﷲ بکاول را بشکست . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 394).