کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکار ویژه ای گماردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکار ویژه ای گماردن
دیکشنری فارسی به عربی
تفصيل
-
واژههای مشابه
-
بکار آمده
فرهنگ فارسی معین
(بِ دِ) (اِمف .) 1 - کار کرده ، با - تجربه . 2 - به درد بخور.
-
بکار انداختن
لغتنامه دهخدا
بکار انداختن . [ ب ِ اَت َ ] (مص مرکب ) براه انداختن . (واژه های نو فرهنگستان ایران ). استعمال کردن . بکار بردن . اعمال کردن . مجری . معمول . مستعمل کردن .
-
بکار بردن
لغتنامه دهخدا
بکار بردن . [ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب )استعمال کردن . (ناظم الاطباء ذیل بکار). بعمل آوردن . (غیاث ). در عمل آوردن . (آنندراج ). عمل کردن . ترتیب دادن امور : این حرفها بجز در شمار بکار برند یانی . (التفهیم ص 55). رجوع به کار بردن شود. || مصرف کردن . خرج...
-
بکار بستن
لغتنامه دهخدا
بکار بستن . [ ب ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عمل کردن : نصیحت او را بکار بست . و رجوع به کار بستن شود.
-
بکار بودن
لغتنامه دهخدا
بکار بودن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . ضرور بودن . مصرف داشتن : مرا مرد بکار است خاصه شما. (تاریخ سیستان ). دست فرا کردند اندر اوانی فروختن ... بناها ساختن و استران خریدن و ستوران که آن هیچ بکار نبود. (تاریخ سیستان ). و دیگر اندر نفقات که بکار...
-
بکار خواستن
لغتنامه دهخدا
بکار خواستن . [ ب ِ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) لازم شمردن . سودمند شمردن : دل روشنت هرچه خواهد بکاربجای آر از بزم و از کارزار.فردوسی .
-
بکار داشتن
لغتنامه دهخدا
بکار داشتن . [ ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) استعمال کردن . مشغول کردن . بکار بردن : زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم ). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس ب...
-
بکار رفتن
لغتنامه دهخدا
بکار رفتن . [ ب ِرَ ت َ ] (مص مرکب ) بدرد خوردن . مصرف شدن . بکار زدن . رجوع به کار رفتن شود.
-
بکار زدن
لغتنامه دهخدا
بکار زدن . [ ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) استعمال کردن . مصرف کردن . بکار بردن . رجوع به کار زدن شود.
-
بکار گماشتن
لغتنامه دهخدا
بکار گماشتن . [ ب ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بکار داشتن . بکار واداشتن .
-
بکار بردنی
دیکشنری فارسی به عربی
تطبيقي , صالح للاستعمال
-
وارد بکار
دیکشنری فارسی به عربی
واسع الاطلاع
-
بکار زدن
دیکشنری فارسی به عربی
استعمل , انطبق