کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بچم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بچم
/bečam/
معنی
بانظموقاعده؛ بهنظام؛ آراسته؛ مرتب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بچم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹باچم› [قدیمی] bečam بانظموقاعده؛ بهنظام؛ آراسته؛ مرتب.
-
بچم
لغتنامه دهخدا
بچم . [ ب ِ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ب + چم ) باچم . چمدار. کاری راگویند که با نظام و آراستگی بود. (برهان قاطع). نظم . نظام . ترتیب . آراستگی . (ناظم الاطباء) : چرا نه شکر کنم نعمت ترا شب و روزکه از تو اختر من سعد گشت و کار بچم . شاکر بخاری .- ب...
-
جستوجو در متن
-
کت
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + ضمیر) [مخففِ کهات] [قدیمی] ket که تو را: ◻︎ بچر کت عنبرین بادا چراگاه / بچَم کت آهنین بادا مفاصل (منوچهری: ۶۶).
-
سوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] suri ۱. چیزی که به رنگ سرخ باشد؛ سرخرنگ: ◻︎ آمده نوروزماه با گل سوری به هم / بادۀ «سوری» بگیر، بر گل سوری بچم (منوچهری: ۷۰).۲. چهارشنبهسوری.۳. (زیستشناسی) گلسرخ: ◻︎ آمده نوروزماه با گل «سوری» به هم / بادۀ سوری بگیر، بر گل «سوری» بچم...
-
نوروزماه
لغتنامه دهخدا
نوروزماه . [ ن َ / نُو ] (اِ مرکب ) فروردین . حمل . نوروزمه : آمد نوروزماه با گل سوری به هم باده ٔ سوری بگیر بر گل سوری بچم . منوچهری .نیز رجوع به نوروزمه شود. || در تداول مازندرانیان ، ماه اسفندارمذ. (یادداشت مؤلف ).
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (اِخ ) (رود...) (در فارس ). آبش مایل بشوری همان رودخانه ٔ افزر است که از سه جانب قلعه ٔ شهریاری گذشته بچم کپکاب خنج رسیده رودخانه ٔ باز شود. (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
بجم
لغتنامه دهخدا
بجم . [ ب َ ج َ ] (اِ) در فرهنگ شعوری (ج 1 ورق 177)این کلمه با این ضبط آمده است بمعنی انتظام حال و کار و شعری از شاکر بخاری بشاهد نقل شده اما کلمه «ب + چم » است و چم معنی رونق دارد و بچم یعنی بارونق .
-
چر
لغتنامه دهخدا
چر. [ چ َ ] (اِ) نغمه و غنا باشد، چه چرگر سازنده و مغنی را خوانند. (برهان ) (آنندراج ). نغمه و غنا و آواز. (ناظم الاطباء). ساز و آواز. موسیقی . رجوع به چرگر شود. || در سیستان چرخاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ). بلغت اهل سیستان ، چرخاب . (ناظم الاطبا...
-
چمیدن
لغتنامه دهخدا
چمیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) بمعنی خرامان براه رفتن باشد. (برهان ). بناز و تکبر رفتن . (صحاح الفرس ). بمعنی خرامیدن .(انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (غیاث ). روان شدن ازروی تکبر و خرامان براه رفتن . (ناظم الاطباء). با ناز و کرشمه و چم و خم راه رفتن و خرا...
-
چریدن
لغتنامه دهخدا
چریدن . [ چ َ دَ ] (مص ) گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده . (آنندراج ). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن در صورتیکه وی را رها کرده باشند. (ناظم الاطباء). بریدن حیوان گیاه زمین را با دندان یا منقا...
-
مفاصل
لغتنامه دهخدا
مفاصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مفصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ مفصل به معنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان . (آنندراج ). پیوندگاههای اندام . (غیاث ) (ناظم الاطباء). بندها.پیوندها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بچر، کت ...
-
خمیدن
لغتنامه دهخدا
خمیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) کج شدن . خم گردیدن . (ناظم الاطباء). خم شدن . خم آوردن . دوتا شدن . چفته شدن . خم خوردن . منحنی گشتن . گوژ شدن . دولا شدن . بخم شدن . انحناء. انعطاف . تقوس . (یادداشت بخط مؤلف ) : خمیدی سر از بار شاخ درخت بفر جهاندار پیروزبخ...
-
سوری
لغتنامه دهخدا
سوری . (اِ) نوعی از ریاحین سرخ است . (برهان ). ورد. نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند. (غیاث اللغات ). گل سرخ چون لاله و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ) : باغب...
-
چراگاه
لغتنامه دهخدا
چراگاه . [ چ َ ] (اِمرکب ) مرتع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جای چریدن ستور. (ناظم الاطباء). دیولاخ . (حبیش تفلیسی ). علفزار. (ناظم الاطباء). چراستان . (محمودبن عمر ربنجنی ). مرعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جائی که چارپایان علف خوار چرا کنند...