کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بِکَن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بکن
واژگان مترادف و متضاد
سوءاستفادهچی، تلکهکن، کلاش
-
بکن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beka طاری: beke طامه ای: boke طرقی: beke کشه ای: beke نطنزی: bake
-
بکن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beken طاری: bekin طامه ای: bokan طرقی: bekin کشه ای: bekin نطنزی: baken
-
بُکُن
لهجه و گویش گنابادی
bokon در گویش گنابادی یعنی انجام بده ، فاعل در سکس ، فاعل در انجام کاری ، اهل کاری
-
جستوجو در متن
-
بِکِش
لهجه و گویش تهرانی
جاکش،پول بکن، پول بگیر
-
آبخورشت
لهجه و گویش تهرانی
آبشخور،روزی. خدایا ()ما را از این شهر بکن!
-
بپوی
واژهنامه آزاد
بِپوی؛ کوشش بکن، پویا باش.
-
پیکان کندن
لغتنامه دهخدا
پیکان کندن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیکان کشیدن . برآوردن پیکان از ریش : سخت مشتاقیم پیمانی بکُن سخت مجروحیم پیکانی بکَن .سعدی .
-
زیباسخن
لغتنامه دهخدا
زیباسخن . [ س ُخ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خوش گفتار. نیکوسخن : که ای زشت کردار زیباسخن نخست آنچه گویی به مردم ، بکن .سعدی (بوستان ).
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف َ ل ِ ] (ع اِ فعل )امرست یعنی بکن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
پدرمرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pedarmorde کسی که پدرش مرده باشد؛ یتیم: ◻︎ پدرمرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱: ۸۰).
-
دخش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] daxš تیره و تاریک: ◻︎ بکن آنچه خواهی و دیگر ببخش / مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی: لغتنامه: دخش).
-
کوسیدن
لغتنامه دهخدا
کوسیدن . [ دَ ] (مص ) صاحب جهانگیری در کلمه ٔ کوس به معنی کوفتن این بیت فردوسی را شاهد آورده است : گیاهی که گویم تو با شیر و مشک بکوس و بکن هر دو در سایه خشک . فردوسی .در اینجا، بکوب و بکن ... نیز می توان خواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
سترپوشی
لغتنامه دهخدا
سترپوشی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستر پوشیدن . پرده پوشی : بکن سترپوشی که پوشیده ایم برسوایی کس نکوشیده ایم . نظامی .رجوع به ستر شود.