کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بِلْغَمْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بِلْغَمْ
لهجه و گویش گنابادی
belgham در گویش گنابادی یعنی گرفتگی عضله که همراه با درد است ، درد عضلات ، درد درونی در اعضای بدن
-
واژههای مشابه
-
بلغم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیخیال، بیقید، تنپرور، تنآسا ≠ زرنگ، فعال، پویا ۲. چاق، چاقالو، فربه ≠ لاغر، نزار ۳. خلط سینه
-
بلغم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] balqam ۱. مادهای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع میشود؛ خلط سینه و بینی.۲. (طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن.
-
بلغم
فرهنگ فارسی معین
(بَ غَ) ( اِ.) 1 - ترشحات لزج سلول های بدن . 2 - از اخلاط چهارگانة بدن در طب قدیم که غلبة آن سُستی و بی حالی می آورد.
-
بلغم
لغتنامه دهخدا
بلغم . [ ب َ غ َ ] (ع اِ) در اصطلاح طب قدیم ، خلطی از اخلاط چهارگانه ٔ بدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید،آن بلغم باشد. (ذخیره ٔ ...
-
بلغم
دیکشنری عربی به فارسی
بلغم , مخاط , خلط , سستي , بيحالي , خونسردي
-
بلغم
دیکشنری فارسی به عربی
بلغم , مخاط
-
بلغم
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: balqam طاری: balqam طامه ای: balqam طرقی: balqam کشه ای: balqam نطنزی: balqem
-
بلغم
واژهنامه آزاد
بِلْغَمْ:(belgham) در گویش گنابادی یعنی گرفتگی عضله که همراه با درد است ، درد عضلات ، درد درونی در اعضای بدن
-
واژههای همآوا
-
بلغم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیخیال، بیقید، تنپرور، تنآسا ≠ زرنگ، فعال، پویا ۲. چاق، چاقالو، فربه ≠ لاغر، نزار ۳. خلط سینه
-
بلغم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] balqam ۱. مادهای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع میشود؛ خلط سینه و بینی.۲. (طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن.
-
بلغم
فرهنگ فارسی معین
(بَ غَ) ( اِ.) 1 - ترشحات لزج سلول های بدن . 2 - از اخلاط چهارگانة بدن در طب قدیم که غلبة آن سُستی و بی حالی می آورد.
-
بلغم
لغتنامه دهخدا
بلغم . [ ب َ غ َ ] (ع اِ) در اصطلاح طب قدیم ، خلطی از اخلاط چهارگانه ٔ بدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید،آن بلغم باشد. (ذخیره ٔ ...