کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بِسُک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بسک
فرهنگ فارسی معین
(بُ سُ) (اِ.) 1 - پنبة پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن . 2 - موی مجعد؛ دم .
-
بسک
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِ.) خمیازه .
-
بسک
لغتنامه دهخدا
بسک . [ ب َ ] (اِ) دسته ٔ گندم و جو دروکرده باشد. (برهان ) (سروری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 216 شود. || گاورس . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). || خمیازه . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندرا...
-
بسک
لغتنامه دهخدا
بسک . [ ب َ س س َ] (ع صوت ) ترکیبی از بس ، فارسی به معنی بسیار و کاف ضمیر عربی ، بس است ترا. بسیار است ترا : نک شبانگاه اجل نزدیک شدخَل ّ هذااللعب بسک لاتعد.(مثنوی چ نیکلسن دفتر 6، بیت 462) (از فرهنگ فارسی معین ).
-
بسک
لغتنامه دهخدا
بسک . [ ب َ س َ ] (اِ) دارویی است که به عربی اکلیل الملک خوانند. (برهان ). اکلیل الملک . (از سروری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). دارویی است که آن را بسه نیز گویند و بتازی اکلیل الملک خوانند. (جهانگیری ) : سازمت از بسک زغاره شبی برمت دوست وار جاره شبی . ...
-
بسک
لغتنامه دهخدا
بسک . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور سکنه ٔ آن 162تن . آب آن از قنات ومحصول آنجا غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بسک
لغتنامه دهخدا
بسک . [ ب ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار سکنه ٔ آن 244 تن . آب از قنات و محصول آنجا غلات ، پنبه و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بسک
لغتنامه دهخدا
بسک . [ ب ُ س ُ ] (اِ) فتیله ای که زنان بجهت رشتن پیچیده باشند. (برهان ). پنبه ٔ پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن . (ناظم الاطباء). فتیله ای که زنان از پنبه پیچند برای رشتن . (سروری ). و رجوع به بسه شود. در کردی بیسک . موی مجعد. دم . بِشک . رجوع به بُشُک...
-
جستوجو در متن
-
بسدک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] basadk دستۀ گندم یا جو دروشده؛ بسک.
-
بسه
لغتنامه دهخدا
بسه . [ ب َ س َ ] (اِ) بسک . گیاهی است . که آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). همان بس است . (شرفنامه ٔمنیری ). اکلیل الملک . (ناظم الاطباء). گیاهی است که آن را بسک خوانند و به عربی اکلیل الملک گویند. (سروری )(از فرهنگ نظا...
-
گرانویل
لغتنامه دهخدا
گرانویل . [ گ ِ وی ] (اِخ ) مرکز بخش مانش ناحیه ٔ داورانش . بندری است بر کنار مانش در مصب بسک در 328هزارگزی اُ از پاریس ، دارای 10132 تن جمعیت است .
-
عس
لغتنامه دهخدا
عس . [ ع َس س ] (ع اِ) گویند: جی ٔ بالمال من عسک و بسک ؛ یعنی با جد و جهدخود، و آن لغتی است در «حسک ». (از منتهی الارب ): جاءبه من عسه و بسه ؛ یعنی آن را از جائی که بود و نبودآورد، و این دو از اتباع هستند و از هم جدا نمی گردند. (از اقرب الموارد). و ر...
-
بسنک
لغتنامه دهخدا
بسنک . [ ب َ س َ ] (اِ) دارویی است که آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ). بمعنی بسک است . (جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). اکلیل الملک . (ناظم الاطباء). اسپرک و رجوع به شعوری ج 1 ورق 175و 216 شود. || آنچه خرما بر او باشد. (برها...
-
حامد
لغتنامه دهخدا
حامد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابراهیم ماهان بن بهمن بن بسک ارجانی فارسی ، معروف به موصلی ، فرزند اسحاق موصلی مغنی و موسیقی دان معروف است . رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 2 ص 223 شود.
-
بس
لغتنامه دهخدا
بس . [ ب َس س ] (ع اِ) گربه ٔ خانگی و عامه به کسر «با» خوانند یکی آن ، بسة است . (از منتهی الارب ). ج ، بِساس . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، بِسَس ْ. (ناظم الاطباء). بِساس . (اقرب الموارد). || تمام کوشش و طاقت : جاء به من...