کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بِبُر و بِبَر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بِبُر و بِبَر
لهجه و گویش تهرانی
تبلیغ برای فروش هندوانه.
-
بِبُر و بِبَر
فرهنگ گنجواژه
فروش میوه بشرط.
-
واژههای مشابه
-
ببر
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) جاندار پستاندار گوشتخوار از تیرة گربه سانان با پوست خزدار راه راه بومی آسیا.
-
ببر
لغتنامه دهخدا
ببر. [ ب َ ] (اِ) نانی باشد که در روغن بریان کرده بخورند. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از فرهنگ شعوری ). نانی که در میان روغن بریان کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ).
-
ببر
لغتنامه دهخدا
ببر. [ ب ِ ب َ ] (اِ) موش که بعربی فاره خوانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
ببر
لغتنامه دهخدا
ببر. [ ب ِ ب َ ](ص مرکب ) آن درخت که بر دارد. درخت باردار. ببار.
-
ببر
دیکشنری فارسی به عربی
نمر
-
ببر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beba طاری: bebe طامه ای: bobe طرقی: beber کشه ای: bebe نطنزی: babe
-
ببر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bebrin طاری: bevun طامه ای: boberin طرقی: bevân کشه ای: bevân نطنزی: beberin
-
ببر
لهجه و گویش تهرانی
قمار بازی که تا می برد بازی می کند
-
ببر بیان
فرهنگ فارسی معین
(بَ رِ بَ) ( اِ.) جامه ای از پوست ببر که رستم هنگام جنگ به تن می کرد.
-
جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است
دیکشنری فارسی به عربی
وهم
-
جستوجو در متن
-
غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غنیمَة، جمع: غنائم] qanimat ۱. آنچه در جنگ بهزور از دشمن گرفته شود.۲. آنچه بیرنج و زحمت بهدست آید.〈 غنیمت داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] = 〈 غنیمت شمردن〈 غنیمت دانستن: (مصدر متعدی) [مجاز] = 〈 غنیمت شمردن: ◻︎ صاح...